واسه اینکه ماهو بیارم برات
تو باید شبامونو پس میزدی
رها کرده بودی پلنگ منو
به ماه یکی دیگه دس میزدی
نبودی و غم رخنه کرد توو چشام
زمستون شده کل جغرافیام
بازم جغد شوم میخونه توو شبام
که این قصه باز میمونه ناتمام
حصار میکشم دور دنیای تو
خیالت مثه سایه همرامه
توو تنهاییای خودم غرق میشم
ولی نعشمو غصه پس میزنه
یه روزی میای باز کنار خودم
مثه آینه این قلب من روشنه
میدونم که بااین همه فاصله
باز دستای گرمت سهم منه
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 7
علی اکبر سلطانی 09 اردیبهشت 1395 12:09
سلام و دروودهاا .. گل خواهری ...
نبودی و غم رخنه کرد توو چشام
زمستون شده کل جغرافیام
بازم جغد شوم میخونه توو شبام
که این قصه باز میمونه ناتمام
حصار میکشم دور دنیای تو
خیالت مثه سایه همرامه
توو تنهاییای خودم غرق میشم
ولی نعشمو غصه پس میزنه
هما تیمورنژاد 09 اردیبهشت 1395 19:55
درود بر مهربان برادرم
خوشحالم که مورد پسند بود
علیرضا خسروی 10 اردیبهشت 1395 09:47
علی روح افزا 11 اردیبهشت 1395 06:21
درود بر شما شاعر بزرگوار .
سرکار خانم تیمور نژاد .
زیبا سرودید گرانقدر .
در پناه حق........
محمد جوکار 11 اردیبهشت 1395 15:52
درودها مهربانو تیمورنژاد عزیز
و آفرین ها بر احساس سرشار و دلنشینت
در پناه خدای اطلسی ها
موسی عباسی مقدم 14 اردیبهشت 1395 22:11
سلام خانم اون پلنگ رو از کجا شکارش کردید چون من هم یک پلنگ لازم دارم
مهدی صادقی مود 22 اردیبهشت 1395 21:20
درود برشما
خیلی هم قشنگ
برقرار باشید