خسته ام خسته میفهمی
مثل شهری پس از طوفان
مانده ام زیر آوارِ
یک هجوم بی پایان
خسته ام خسته میدانی
بوی مرگ میدهد قلبم
رفتی و وجودم لرزید
مثل ویرانه های بم
خسته ام خسته از تکرار
انتظار و مرگ تدریجی
دم کشیده چای بی تابی
توو هوای یک دل ِشرجی
بعدِ تو مرده س در من
دختری گرم و بازیگوش
خنده هایی که یخ بسته
روی لبهای زنی خاموش
خسته از سرکشی های
بغضی ممتد و ملال آور
لعنتی خسته ام برگرد
برگرد مرا به یاد آور
هماتیمورنژاد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
حمیدرضا عبدلی 12 خرداد 1395 05:47
با سلام بانو بسیار خوب سروده اید موفق باشی
علیرضا خسروی 12 خرداد 1395 10:34
احسنت...
درودها بانوی گرامی
طلعت خیاط پیشه 14 خرداد 1395 22:32
درود بر شما