باور نمیکنم که شبی باورم کنی
در نامه ای نخوانده مگر از بَرَم کنی
از ساقه های درد بچینی تن مرا
در باغ سیب خاطره ها نوبرم کنی
در سجده گاه عشق نمازم شکسته تا
با قبله گاه جان و تنت کافرم کنی
در التهاب پیله ی پروانگیِ خود
با یک پری باکره همبِسترم کنی
پروانه ات شدم که بسوزم بخند تا
با شعله های یکسره خاکسترم کنی
این کهنه درد وقت علاجش رسیده است
باید شبی دوباره مرا از برم کنی
#هماتیمورنژاد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5