فتنه ی هشتاد و هشتی با دو چشم آذری
رو سری وا می کنی با رنگ سبز دلبری
حکم تفتیش دلم را خواستی وقتی شبی
نام عشق دیگری را برده ام یا می بری !
ابر چشمم باز شد ، وقتی شنیدم گفته ای :
"تو " ز هر مردی برایم فو ق العاده برتری
شور شیرینی و در لیلاترین احساس هم
مثل فرهادی که مجنون می شود افسونگری
دست بر باران عشقی برده ام که سالها
زیر چتر خاطراتش طی شده بی همسری
باز ! "با پای عصا " وُ سینیِ آشی به دست
چادر گلدار شعرم ، بسته شد پشت دری !!
تقدیم به تــــــــو ...!
"همین"!
یا علی مدد...
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
محمد جوکار 06 امرداد 1396 01:52
درودها دوست گرانقدرم استاد سلطانی عزیز
خرسندم که اولینم در خوانش غزلی بدین زیبایی از قلم توانا و شیوایتان
دلتنگ اشعار زیبایتان بودم
بمانید با مهر تا مهر
میرعبدالله بدر ( قریشی) 06 امرداد 1396 14:18
سلام و درود بر شما جناب سلطانی بزرگوار
سروده خیلی زیبای بود
برقرار باشید.
کرم عرب عامری 19 فروردین 1399 11:20
زیباست
فاطمه گودرزی 25 فروردین 1399 00:03
درود بر شما
محمد مولوی 24 فروردین 1401 00:30