لاله در کنج اتاقم شده خشکیده دگر
سرخی اش داده ز دست و سیه او گشته ز سر
لاله ! پاییز وجودم زده از ریشهْ سرت
راه آزادگی من شده خشکیده تنت
لاله ! دیگر ز تماشای تو من سرد شدم
لاله ! از بوی تو دیگر همه دلسرد شدم
بوم شب گرد من آمد که کمی گشت زند
تا که این دولت کم جان من از دست برد
لاله ! من طاقت اِستادگی ام رفته ز کف
درّی اما سخن این است، شکستست صدف
بسته ام پنجره با گریه نگاهت بکنم
وه که با اشک کنون بدرقهْ راهت بکنم
لاله! خودبین هم اگر بودم و هستم تو ببخش
چون که جان می دهی و بنده نشستم تو ببخش
لاله! این تیره، فروغ تن کم جان منست
لاله! دیگر سخن از زندگی و جان منست
لاله ! از نالهٔ تو بس به ستوه آمده تن
نیستم چاره به جز کشتنت ای لالهٔ من
جان بهای تو مرا یک نفس آزادگی است
گر چه تلخست ولی چاره همینست که هست
تا به دیدار دگر، لاله خداحافظِ تو
تا به سر مستی من، لاله خداحافظِ تو
لاله خشکید و به پایان برسانیدم شعر
پنجره باز و من آزاد ز نورم بی مهر
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 فروردین 1403 22:32
!درود