در کوچه ی مُنتهی به بازارِ قماش
زیرِ خُنکای سایه ی پیچک و راش
فرزانه ی "روشندلِ" شیرین سخنی
مشغول به کاسبی و تامینِ معاش
از شرمِ کمک خواستن از رهگذران
سر بُرده به زیر و ناله می کرد یواش
من ، کودکِ نُه ساله ی مکتب رفته
در دست کتاب و لقمه ای نانِ لواش
با شیوه ی زشت و لودگی خندیدم
بر پینه ی دست و صورتِ چرک و سیاش
از زخمِ زبانم دلِ آن پیر شکست
بر روحیه ی لطیفش افتاد خراش
سی سال گذشته و به یادم مانده
این خاطره از نصیحت و پندِ بجاش
دستی به سرم کشید و فرمود: پسر-
مانندِ من آواره نگردی ای کاش...
پندی به تو می دهم که آسوده شوی
بر گوش بگیر و بگذر از چون و چراش
هرچند که معدنِ نمک هم باشی-
بر زخمِ خدادادِ کسی مزه نپاش
یا مردی کن ، فتاده را دست بگیر
یا اینکه کمک نمی کنی آدم باش !
مهدی صادقی مود
*قافیه ها محاوره و سماعی است
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 06 امرداد 1396 01:18
هرچند که معدنِ نمک هم باشی-
بر زخمِ خدادادِ کسی مزه نپاش
یا مردی کن ، فتاده را دست بگیر
یا اینکه کمک نمی کنی آدم باش !
درودها و آفرین ها جناب صادقی عزیز
غزلی نغز و ناب و اموزنده از قلم زیبایتان خواندم و لذت بردم
رقص قلمت ماندگار
مهدی صادقی مود 08 امرداد 1396 21:16
سلام جناب جوکار عزیز
بزرگوارید ممنونم
حمیدرضا عبدلی 08 امرداد 1396 10:41
باسلاماستادبسیارزیبا
مهدی صادقی مود 08 امرداد 1396 21:16
سلام جناب عبدلی عزیز
سپاسگزارم