« سیب یا گندم»
شب میانِ مردمِ چشمِ تو ، چون گم میشود
از لبت صبح شفق، آئینه دارِ یک تبسم میشود
سُکر می بارد ز لبهایت ، نیازم را بده
باده ای امشب نصیبم ، از لبِ خم میشود
چشم در چشمت شمارم لحظه ها را تا رسد
لحظه نابی که ، چشمان ِ تو مشغول تَرنّم میشود
موج زد اشکی به چشمانت،فریباتر شدی
همچنان دریای آرامی، که درگیر تلاطم میشود
این همه لشکرکشی با ناوک مژگان چرا
بر دلی در خون نشسته، کی تهاجم میشود
شیطنت های تو ما را کشت،حوایم بگو
سیب اگر باشد،کسی مجذوبِ گندم میشود.؟
حسن کریمی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 07 بهمن 1394 00:58
همیشه درود بر استاد کریمی عزیز
آفرین بر خامه ی زیبا و توانا و قلم شیوایتان
مهرتان افزون
حسن کریمی 07 بهمن 1394 21:03
سپاسگزارم جناب جو کار بزرگوارید