می روی ای بی وفا، اینجا رهایم می کنی؟
از خودت آسان و آسوده، جدایم می کنی
می روی با دیگری در کوچه های سرخوشی
بی خیالم می شوی، در غم فدایم میکنی
من مگر حـــــــــــــــــــوّا نبودم؟ بی وفــا! آدم شدی؟
از تو و دنیای آدم ها، سوایــــــــم میکنی؟
می روی در زیر لب با طعنــــــــه می گویی به من:
بهر بهتر گشتنِ حالم، دعایم میکنی
می روی تا من شَوم خوشبخت و شاد و زنده دل
این همه ایثـــار را داری برایــــــــــــــم میکنی؟؟؟؟
تو نفهمیدی دلیلِ بودنــــــــم آغوشت توست
مُردم و داری ز آغوشت جدایم می کنی
زخم ها با رفتنت سر باز خواهد کرد ولی
خب برو، بیهوده داری تو دوایــــــم می کنی
من به مُردن عادتی دارم، برو آسوده باش
بر سر گورم میا، بی خود صدایــــــــــــــــــم می کنی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 7
مسعود احمدی 01 آبان 1394 21:02
تو نفهمیدی دلیلِ بودنــــــــم آغوشت توست
مُردم و داری ز آغوشت جدایم می کنی
درود جناب صارمی.
غزلی زیبا و روان بود ولی این بیت را خیلی بیشتر پسندیدم.
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 03 آبان 1394 14:36
درود بر شما
نویسا بمانی جوان
یا حق
دادا بیلوردی 03 آبان 1394 17:50
درود بر جناب صارمی
احساستان جاری
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 03 آبان 1394 20:40
درود ها لذت بردم از غزل فاخرتان قلمتان مخلد
مهدی صادقی مود 06 آبان 1394 22:05
درود برشما دوست عزیز
برقرار باشید
کرم عرب عامری 07 آبان 1394 02:59
آفرین آفرین
لذت بردم
مجتبی جلالتی 19 فروردین 1399 00:48
هزاران درود بر شما دوست عزیز