حوّا که می زد هر دَمَش آدم تَبَسُّم
ای کاش می شد بر لبش، مُنضَم تَبَسُّم
اینگونه بود آیا اگر، در طول تاریخ
کم می زدود از قلبِ آدم، غم تَبَسُّم؟
بُستان مشام آکنده شد از عِطرِ گل ها
تا پر طراوت تر شد از شبنم تَبَسُّم
گل می دمد از غنچه، گل، وقتی که با او
رو راست می خواهد شود همدم تَبَسُّم
نا قدر دانی تا به کی؟ کم داده آیا
از جان ما اندوه ها را رم تَبَسُّم
کم نا سپاسی نیست این غَفلت نورزید
پیوندها را کرده مستحکم تبسُّم
همواره بوده ست اینچنین، بادا چنین نیز
پیوسته بر کوثر زَنَد زمزم تَبَسُّم
عیسی، مسیحا می شد آیا گر نمی زد
با نبضِ قلبِ حضرتِ مریم تَبَسُّم
می پرورانَد نابتر از نورِ خورشید
در سینه هامان عشق را، نم نم تَبَسُّم
مائیم ما، مجتاجِ آن، هرچند هرگز
حاجت ندارد بر کسی، مُبرَم، تَبَسُّم
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
رضا زمانیان قوژدی 09 امرداد 1399 11:20
بی شک یقین دارم که می کارید، استاد
حتی اگر مضمون تان شد غم، تبسم
با شعرهایی ناب و شیرین مثل حلوا
بر کنج لب های همه عالم، تبسم
#رضا_زمانیان_قوژدی