نفس در جان، دمب جنبان شد و بعد
زندگی در مرگ عریان شد و بعد
مرد آتش سر فرو در خویش برد
عشق را جولان طغیان شد و بعد
فرصت سر در گریبانی نبود
ناگهان ایمان فراوان شد و بعد
بت شکن این بار در خود ، بت شکست
عشق در قلبش فروزان شد و بعد
دشنه ای رقصید در دستی حریر
جان ابراهیم حیران شد و بعد
عزم خود را مرد آتش جزم کرد
هاجر امّا دل پریشان شد و بعد
سر به فرمان بود اسماعیل نیز
در دلش ناگاه طوفان شد و بعد
عشق دست و پای طوفان را که بست
باز ، دست و پای ایشان شد و بعد
خنده زد بر روی اسماعیل عشق
چشمهایش سنبلستان شد و بعد
شد محقق ناگهان ذبحی عظیم
جلوه گر تا عید قربان شد و بعد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 13 شهریور 1396 02:53
درودتان باد جناب حاج محمدی عزیز
نفس خود قربان نما در راه او
نی که خون جاری نما در آب جو ... حضرت مولانا
خرسندم که غزلی دلنشین از اندیشه و احساس نابتان میخوانم
رقص قلمتان ماندگار
محمد مولوی 21 اردیبهشت 1399 14:14
درود ها استاد