نگاه حسرت ما بر شما هر گاه می افتد
شرر در کاختان از کوخ ما با آه می افتد
پُرید از نخوت از بس، نیست جای هیچ تردیدی
به بادِ نخوت از چشمِ شماها ماه می افتد
درِیغا باوری نابارور دارید و می لولید
بشر با بی مبالاتی خود در چاه می افتد
نیاسایی دمی هر چند از تشویشِ رسوایی
کلاهت از سر ای کَل خواه یا ناخواه می افتد
به نیرنگی سرت از راه بیرون می رود هر دم
گناهش باز هم بر گردن روباه می افتد!
نگیرد پیشی از ما هیچکس در عشق ورزیدن
که با ما راهِ ما هم رو به مقصد راه می افتد
امیر عشق را امروز باید بود چاکر چون
که فردا دستت از دامان او کوتاه می افتد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 30 آذر 1396 23:32
درود تان باد
چونان گذشته از قلم زرنگارتان خواندم و لذت بردم