بسمه تعالی
فلک ، با خنده ی هر زخم ، خنجر می برد اینجا
بلا از پیکرِ آیینه ، کمتر می برد اینجا
جَدل با دشمنان ، بیهوده می باشد در این میدان
و خونِ بی گناه از تیغ ، جوهر می برد اینجا
در این دریا به غوّاصی ، گُهر بیرون نمی آید
دل هر کس شود خونبار ، گوهر می برد اینجا
نجات از تیغ و خنجر نیست بر نخلی که سر دارد
سرِ تسلیم هر نخلی نهد سر می برد اینجا
در این باغ از وصالِ گُل مرا قسمت چه خواهد شد ؟
که با آن وصل ، شبنم دیده ی تر می برد اینجا !
به فرقِ هر که از اقبال بَد ، غم سایه اندازد
عذابِ داغ ، از خورشیدِ محشر می برد اینجا
نکن با صد دروغِ محض ، کام دیگران را تلخ
دهان از راستی ، قندِ مُکرّر می برد اینجا
شبیه گل ، به روی تازه هر کس خویِ خوش دارد
به لطف سبز باران ، دامن زر می برد اینجا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 12 دی 1401 20:37
لطیف و دلنشین
جواد مهدی پور 13 دی 1401 09:07
سلام و احترام
جناب عاجلو گرامی
ممنونم از حضور سبزتان
محمد علی رضا پور 13 دی 1401 19:15
احسنت، ماشاء الله
سلام و درود و ارادت استاد مهدی پور گرانقدر
جواد مهدی پور 14 دی 1401 07:36
سلام و احترام محضرتان استاد رضاپور گرامی
ممنونم از حضور سبزتان
زنده باشید
درود هاااا
حسن مصطفایی دهنوی 18 دی 1401 07:10
درود بیکران استاد مهدی پور
بسیار زیبا و دلنشین و ژرف می سرایید
قلمتان سبز ،اندیشه والای شما زلال ابدی