بسمه تعالی
با منِ حیـــــــــران نگردد در بیابان گرد باد
می کند خود را فراموش از دل و جان گرد باد
ریشــــه در صحرا ندارد پایکوبان می رود
خانه بر دوش ست در صحرای امکان گردباد
هستی ما بستگی دارد به پایان حیـــــــات
گَرد هستی را فشاند از خود آسان گرد باد
دولت سر در هـــــــوا دائم نماند پایدار
جلوه ای آید ، شود از دیده پنهان گردباد
حلقه ی زنّــــــار در پـــای مسلمانی نبند
گَرد را هرگز نمی پیچید به دامان گرد باد
از جنون در دور خود پیچیده ام مانند مار
در بیابان ســــر نیارد از گریبان گرد باد
تیـره بختان را نمی بیند کسی در زندگی
شب که می آید نمی باشد نمایان گرد باد
گرم می سازد دل شوریده را زخــــــم زبان
خار و خس را می دهد امکان جولان گرد باد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 16 شهریور 1396 22:49
درودت باد جناب مهدی پور گرنقدر
غزلی ناب از اندیشه و احساس و قلم زیبایتان خواندم
رقص قلمتان جاودان
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 17 شهریور 1396 00:33
درود برشما