گلاویز
گفتندبدامان خداوند بیاویز
تاسبزشودقلب شقایق دل
پاییز
وقتیکه خدا در رگ وپی های توجاریست
معطوف بشربودن تو نیست جایز
دیوانگی ات را بپذیرعشق بناکن
بی عشق بودعمرگران لحظه ناچیز
میخانه برو ،باده بزن ، مست ومی آلود
محتاج کمک را یل هشیار بپاخیز
باعشق خدا نوع خودت را مبر ازیاد
تنبور محبت بزن و شور بسرریز
هرانچه شنیدی ز بزرگان خردجوش
جانانه فراگیر و بر گوش بیاویز
دستی که بسوی تو دراز است مرنجان
باحیله من های خودت باش گلاویز
صدبار اگر توبه و پیمانه شکستی
باعشق به او فاتح و مردانه بپاخیز
پیرنظر(سلیم)
بهار 1402
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 31 خرداد 1402 07:58
!درود
سعید آریا 01 تیر 1402 17:53