بسم الله الرحمن الرحیم
آن زمانی که به سودای تو می پردازم
نقد عمر است که در بازی غم می بازم
گر چه صد بار دل از جور و جفایت خون شد
باز کن چشم و ببین با غم تو دمسازم
من که پروانه شمع رخ تو گردیدم
خوش بزن شعله سوزان به پر پروازم
چه خوش آراسته ای بزم مصائب بنگر
آمدم تا سر خود در قدمت اندازم
در دل هر سخنی گفته ام اینجا بینی
لعل نابی است که از خون جگر می سازم
ای صبا وقت سحر حال مرا چون دیدی
برو و با دگران هیچ مگو از رازم
مهدی این دور جفایی است که بی پایان است
تا در آینده چه آید ز چنین آغازم
مهدی رستگاری
هجدهم شهریور یکهزار و سیصد و نود و پنج خورشیدی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 22 دی 1399 09:37
درود بر شما
مهدی رستگاری 22 دی 1399 22:15
سلام و درود و تشکر جناب عاجلو
کاویان هایل مقدم 22 دی 1399 11:52
زیبا و دلاویز و خوش آهنگ
با چارچوبی قاعده مند
احسنت
مهدی رستگاری 22 دی 1399 22:16
سلام و درود جناب هایل عزیز و تشکر از تشریف حضورتان در این صفحه شعر
منصور آفرید 22 دی 1399 19:19
درود بر شما بسیار زیبا و دلنشین
مهدی رستگاری 22 دی 1399 22:17
سلام و درود جناب آفرید عزیز و ممنون از التفات و عنایت تان بدین غزل