بسمه اللطیف
جشن پریشانی
باز در بحبوحه بی سر و سامانی من
گل نمود آتش صد حسرت پنهانی من
زندگی صرف تحمل شد و گویی که فلک
آسیایی است که چرخیده به ویرانی من
در شب تیره و ظلمانی این شهر تباه
هر دم آید غمی از غیب به مهمانی من
پای در بند و نفس حبس و گلو داده به تیغ
بی نظیر است بس اوصاف گروگانی من
قتل صبر است چنین زندگی و دارم امید
بپذیرند در این مهلکه قربانی من
تا وجودم نشود منفجر از فریادی
می گمارند بسی را به نگهبانی من
با من از حال دل انگیز و خوشم می گوید
بانی سرخوش این جشن پریشانی من
مومیایی شده ام زنده که شاهد باشم
شمع آجین خودم را به چراغانی من
در چنین حال عجب پیکر مهدی می سوخت
دردمندانه به ناکامی و حیرانی من
گشته بر سوختنم هلهله فتح بلند
باز در صحنه جان کندن مجانی من
#مهدی_رستگاری
پانزدهم مهر سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
هفتم نوامبر ۲۰۲۳ میلادی
غزل سرایی گروه ادبی 《چکامه》
دفتر شعر روزگاران
۹۵۳
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 26 مهر 1402 10:53
سلام ودرود
مهدی رستگاری 27 مهر 1402 09:58
درود و سپاس
سیاوش دریابار 27 مهر 1402 07:36
شنیدم
بعد من تنها نبودی
شنیدم
بعد من می می سرودی
سلام
شعرتان بسی زیباست
برای قلم سبزتان آرزوی مانای دارم
فکر گران سنگتان جاودان
موفق باشید
مهدی رستگاری 27 مهر 1402 09:58
درود و سپاس بزرگوار