بَـر جـان مـن...، فتـاده به آئیــن بربری
بختِ سیاهِ من که ز شب تیره گون تری
تا نالـه می کند دلــم از دردِ بی حسـاب
او، در حســابِ آن کـه دهــد دردِ دیگـری
با ایـن ســتم که کنـد بخـتِ من، هنــوز
اِســتاده مـردِ راهـم و ضــدِّ سـتمگـری
صد گـونه جور...، دیده ام از خیلِ دلبران
از ســر نشد هنــوز، مرا شــوقِ دلبـری
بر حالِ زارِ من همه خشـنود و ای عجب
آشـفته می شـوم...، که ببینم مکدری
سـرها برون کشـیده ام از زانـوانِ غم
گاهِ غمم، مـرا که نیـامد به سـر، سـری
بس زخمه ها که از پس و از پیش می خورد
آنکو گرفت...، کار جهـان را به سرسری
گویم به آن کسی که شـرف را فروختـه
اکنون بگو به من، به اِزایش چه میخری؟
طارق...، نگار آمد و گفتــا: « ز طبــع تو
جوشدمدام چشمه ی شعرِ خوشِ دَری»
25 تیرماه 1379 طارق خراسانی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نقد 1
طارق خراسانی 12 آبان 1394 12:35
با سلام و درود بی پایان بر یاران همراه و گرانمهر
بعلت کار های ساختمانی آن هم خارج از شهر دسترسی به نت ندارم و امروز به شهر آمده تا فقط عرض ارادت کرده و باز گردم
در پناه خداوند جلیل شاد و سلامت باشید.............................................