3 Stars
طارق خراسانی

مقدمه منظوم مثنوی عشق

ارسال شده در تاریخ : 14 بهمن 1394 | شماره ثبت : H942515



به نام خدا

از این پس مجموعه ی مثنوی عشق (مقدمه منظوم و هفت بخش آن) را به ترتیب تقدیم نگاه مهربان شاعران گرانمایه شعر ایران خواهم کرد ، پیشاپیش اعلام میدارم این مجموعه صرفاً برای ثبت در وبسایت شعر ایران ارسال شده است و انتظاری بر خوانش این قسمت و قسمت های بعدی نیست زیرا هر بخش گاهی فراتر از 250 بیت می باشد.

کسانی که مایلند در خصوس شعر خوشه ای اطلاعاتی کسب کنند در این بخش و بخش های بعدی می توانند چگونگی سرایش شعر خوشه ای یا متغیر را ملاحظه فرمایند.

مقدمه منظوم مثنوی عشق

قالب: خوشه ای یا متغیّر

سر، به بسم الله الرحمن الرحیم

می‌نهـم بر سـاحت ربِّ کریم

می‌نهم سر تا سرافرازی کنیم

پرده‌ای از عشق را بازی کنیم

...

آمد از غیبم نوایی از سـروش

داشت پیغامی ز پیرِ می فـروش

« در سحرگه ، طارقا ، از کوی یار

گل وشی ، دریا دلی ، آید کنار

با تو در وادی عرفان رهسپار

نام آن زیبای ز یبایان ، "نگار" »

یک ستاره ، یک گل از جنسِ خدا

با تو همدَم، همنفس، او همنوا

او بود غوغاگر و شور آفرین

از عروسان سحر ، زیباترین

ما به تو بخشیده ایم آن پاک را

آن غزال ِ مست و بس چالاک را

روشن از نور خداوندیِ عشق

باعث شادی و خرسندیِ عشق

در درون سینه اش یک کهکشان

از محبت ، گرچه کم گفتم از آن

چشم شهلایش بَرَد غم از میان

وز لطافت پیکرش چون پرنیان

ماهرویی، آسمانی دلبری

عاشقی، افسونگری، سیمین بری

آنکه ما در نزد تو آورده ایم

در گلستان خدا ، پَروَرده ایم

چون دلارام است ، دل آرام باش

ازشکرخَندَش، تو شیرین کام باش

چون که دستانش نوازشگر بود

کی پریشانی تو را ، در بَر بود

تا نیابد خود گزندی جان تو

شد نگار از سوی داور آنِ تو

فرصتِ عشق است و دامانی به دست

بعد از این پیوند عشقت یار هست

کی بگویی یک کلام از مثنوی

تا نباشد شور و حالِ معنوی؟»

منتظر بودم که بعد از آن خبـر

جلوه گر گردد ، نگارم در سحر

ذکرِ یارب یاربم آغاز شد

جان چو من، در نغمه و آواز شد

ناگهان آمد کنارم می فروش

همرهِ او دف زنان صدها سروش

در میانِ حلقه ی دُردی کـشان

آسمانی گل ، سِتاده در میان

دلبر زیبا کمان ابرو چه زود

با نگاهش دین و ایمانم ربود!!

پیرفرمودی:«مبارک باد و شاد»

دست من در دستِ آن زیبا نهاد

از افق خورشید چون سَر بَر کشید

پیر و یارانش همه شد ناپدید

ما دو تن بودیم ، یک دل همنوا

با خدا بودیم و دور از ماسِوا

گفتمش :«ای یار زیبا روی من

از تو می خواهم بگویی یک سخن

گو چه باید کرد در دنیا که دوست

شادمان گردد ، که شادی ها زاوست»

گفت : «من شوقِ مسیحا درسرم

مرده را خواهم که زنده دربرم

مردمی را دیده ام بس نیمه جان

زنده باشند و ولی چون مردگان

واعتصم گو شد تمام ذرِّه ها

ذکر ایزد ، شد کلامِ ذرِّه ها

جملگی در کار ایزد پُر تلاش

کاش ما هم این چنین بودیم ، کاش

نیست در یک ذرِّه ای عُجب و ریا

یا حسادت کینه و بُخل و جفا

خود پسندی نیست در قاموس شان

وحدت آری خود بوَد ناموس شان

«

تفرقه در روح حیوانی بود

نفس واحد روح انسانی بود

چون که حق "رشّ علیهم نورهُ"

مفترق هرگز نگردد نور هو»[1]

»

دوی غم بود ، غم بلا آفرین

به آیینِ وحدت هزار آفرین

نباشد به وحدت که هرگز غمی

به دل ها نیاید ز آن ماتمی

همو خود مرامِ مسلمان بود

که گفتِ خداوند سبحان بود

هر آنکس دوی آورد در میان

ورا ای خردمند انسان مخوان

«

جنگ ، ذرِّه کی کند با نوع خویش

چرخ گشته زین مصیبت ها پریش

بس برادر با برادر در ستیز

مادری از طفل خود شد درگریز

دیده ام فرزند خود را یک پدر

کُشت و کرده شکر ایزد مُستَمَر

ازپی دنیا ی دون و دلخوشی

این همه خون ریزی و آدم کشی!

جان به لب گردیده جمع اولیا

خون بگرید از بشر ، خود مصطفی (ص)

چون مسیح (ع) آگه از این غوغا شده

مُعتَکِف بر درگه یکتا شده

وه چه بت هایی که می بینم جدید

گشته در سرتا سر گیتی پدید

نی چو آن بُت های سنگی درکِنِشت

آدمی هستند و با پندارِ زشت

گرکه آن بُت ساکن است و بی زبان

این یکی حَرّاف و هر سویی دوان

پاپ اَعظم را نمی دانم چه شد

گشته بازیچه ؟ دوباره بچه شد؟

باز باید ، یک تبر، یک اِبرَهیم

تا از این وادی وحشت بَررَهیم

آنچه می بینم بوَد شرکی دگر

طارقا برخیز و آن از بَر بِبَر

انقلابی از خدا در کشور است

ارزش آن خود فرایِ گوهر است

انقلابی درپی رفع اَلَم

انقلابی درپیِ دفعِ ستم

می درخشد همچو خورشیدِ جهان

نیست مانندش به گیتی ، بی گمان

عاشقانش مردمی بس پاک دل

دشمنانش مردمی بس مضمحل

گرد شمع جان شان پروانه ها

همصداشان درجهان فرزانه ها

برخلافِ ظالمانِ زر پرست

پرچم عزت گرفته خود به دست

این چنین ملت ، جهان برخود ندید

سینه ی جهل مرکب را درید

ملتی در منزلِ بیداری است

هیبتی در هیئت هُشیاری است

حال بنگر در جهانِ زور و زر

خود چه غوغایی ست از غولانِ شر

هرکه آمد شد رئیسِ مردمی

شد بناگه بدتر از هرکژدمی

از سَرِ خود ، جنگ برپا می کنند

بشکند آن سَر ، چه آنها می کنند

دیو صهیون ، سال ها دارد جنون

کار او دزدی ، چپاول ، جنگ و خون

کارِ ما در این جهان بیداری است

بانگ آزادی ، دلا ، هوشیاری است

نقطه ها را می گذارم روی هم

می کشم خطی دگر بر روی غم

نقطه ها را ، نکته ها تکراری است

کار ما با نقطه خود آزاری است

ما رها باید کنیم این راه را

عشق را باید ، رهِ دلخواه را

عشق را خواهم ، بگویی مثنوی

از خدا ابیات نابِ معنوی

آی طارق ، آمد از غیب این پیام:

اصلِ آخر هستی ای فرخنده نام

یاری ات خود ، دست داور می کند

یک جهان ، حرف تو باور می کند

هان مترس از هیچ فریادِ عدو

گو حقیقت را ، تو طارق مو به مو

مثنوی باید به " بسم الله" باد

گر چنین شد ، لایق درگاه باد

پس بگو با این کلام دلنشین

مثنوی را طارق ما این چنین

سر، به "بسم الله الرحمن الرحیم"

می نهم بر ساحتِ ربِ کریم

از علی غافل مشو درمثنوی

آن خداوند جهانِ معنوی

دست بر دامانِ او زن روز وشب

خود سبب شو تا بیاید آن سبب

بعد از آن ، هان مثنویِ مولوی

قلزم عشق است تا در آن روی

مثنوی بحر است ، بحری بی کران

در شنا باشند آنجا عاشقان

سخت پنهان رو به امر پیر خق

نیستی حلوا که آیی بر طَبَق

آنچه شد حلوا ، به ظرفِ دفتر است

می برد آنکس پیِ این شکر است

رو به ویرانه نشین ، آباد باش

بی حضورِ حاسدان ، دلشاد باش

«گنج بی مار و گلی بی خار نیست

شادیِ بی غم در این بازار نیست

گنج ها پیوسته در ویرانه هاست

گنجِ گوهر کی میانِ خانه هاست »[2]

گر خوراک مارِ نفس خود دهی

اژدها گردد ، زچنگش کی رهی

عشق را بشنو سخن ، بیدار باش

درمصافِ نفسِ دون هشیار باش »

***

همّتی ای عشق ، ما دَرمانده ایم

هر چه زیبا یی ست از تو خوانده ایم

دَرد ، غوغا می کند در روزگار

ملتِ عشقِ تو ، اینک بی شمار

بی تو من لالَم ، کرَم ، کورم بیا

وز حقایق ، بی تو من دورم بیا

یا علی ، در این سرایِ پُر فریب

دستِ تو باید به دستم ، ای حبیب

دستِ من مولا ، رها هرگز مکن

خویش را از من ، جدا هرگز مکن

دور کن از مثنوی ریب و فساد

در کلامم جز حقیقت رَه مباد

« لافَتی الّا علی » گویم نگار

یاعلی ، « لاسَیف الا ذوالفَقار »

گر که خالی شد به میخانه ، چو خُم

پُر شود از « اِنَّ اَصبَح ماَؤُکُم »[3]

فاعِلاتُن فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعلَن

شادمان خیز و بُنِ غم زدل خود برکن

خبری آمده از غیب عجب دلخواه است

مژده یاران که شنیدیم سـحر در راه است

دیده ام می دمد از اوجِ فلک خورشـیدی

سیصد و سیـزده اش ماه ، ورا همراه است

فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلات

مردگان را او همی بخشد حیات

گرچه پنهانی زچشمِ روزگار

من که می دانم تو می آیی نگار

منتظر هستم که آیی در کنار

با شمیمِ عِطرِ گل های بهار

کس نه بتواند بگیرد راهِ عشق

می رود این مثنوی با شاهِ عشق

می رود آنجا که جولانِ غم است

می رود آنجا که پُر از ماتم است

می رود آنجا که فرعون، بی خرد

سرزمین ها، در زمین ویرانه کرد

می رود تا بَرعَلیه ِ عقلِ خام

عشق را ، گردون ببیند یک قیام

گوش دل را باز کن ، آری به هوش

می رسد این نغمه از جانم به گوش

مثنوی را این بود رمزِ عبور

نه پیِ نام است و نی در فکرِ زور

مثنوی درچرخ غوغا می کند

شورشِ عشقی که بَرپا می کند

آنچه آمد بر زبانِ مثنوی

جمله از جان است و آن باشد قوی

چشمِ سوّم آنچه دیده بی گمان

خود تَحَقُّق یابد آری در جهان

نیست جز ایزد ، که تغییرش دهد

نقش معکوسی به تصویرش دهد

برخدا سوگند ، تاریخِ بشر

خود ندیده ، آنچه می آید به سر

بارالها ، جمله تسلیمِ توایم

تابعِ فرمان و تصمیمِ توایم

آدمی خونخوار و عصیانگر شده

در زمین یاغی و ویرانگرشده

گر نیاید رستم دستانِ دین

نیست راهی ، تا به پایان زمین

چون به فتوای خرد برخاستم

در زمین من عاشقی را خواستم

توبه باید کرد از اعمالِ زشت

تا که تغییری بیابد سر نوشت

ای جهان خواران ستمکاری بس است

بر بشر رحمی ، جهان خواری بس است

خاوری را نان زسفره برده اید

نی که تنها نان که خونش خورده اید

سال ها ما را که باور بوده است

باختر برضدِّ خاور بوده است

ظلم و نیرنگ و دغا را کم کنید

نفسِ خود را با هنر آدم کنید

کیمیایِ عشق باشد چون هنر

مسِ دل را می کند زر، آن گهر

فَرِ فرهنگِ هنر داریم ما

فرهی از آن گهر داریم ما

هنگِ فرهنگی ست جانِ عاشقان

جانِ عاشق می دهد بر مرده جان

هر که با اهلِ هنر درجنگ شد

دشمنِ آزادی و فرهنگ شد

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 510 نفر 780 بار خواندند
محمد جوکار (14 /11/ 1394)   | حسن کریمی (14 /11/ 1394)   | علیرضا خسروی (15 /11/ 1394)   | نسرین قلندری (15 /11/ 1394)   | زیبا آصفی (آمین) (15 /11/ 1394)   | اله یار خادمیان (15 /11/ 1394)   | کرم عرب عامری (15 /11/ 1394)   | حمیدرضا عبدلی (16 /11/ 1394)   | مرتضی اربابی حکم آبادی (16 /11/ 1394)   | روح الله اصغرپور (16 /11/ 1394)   | بهناز علیزاده (17 /11/ 1394)   | طارق خراسانی (18 /11/ 1394)   | مسعود مدهوش (21 /03/ 1399)   |

رای برای این شعر
علیرضا خسروی (15 /11/ 1394)  کرم عرب عامری (15 /11/ 1394)  روح الله اصغرپور (16 /11/ 1394)  بهناز علیزاده (17 /11/ 1394)  مسعود مدهوش (21 /03/ 1399)  
تعداد آرا :5


نظر 12

  • علیرضا خسروی   15 بهمن 1394 00:17

    استاد خواندم و لذت بردم

    ممنون applause applause applause applause applause applause applause applause applause

    rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

    • طارق خراسانی   18 بهمن 1394 01:21

      سلام و درود



      سپاس از لطف بی حد شما مهربان



      در پناه خدا............................................................... rose

  • نسرین قلندری   15 بهمن 1394 11:19

    درودها

    • طارق خراسانی   18 بهمن 1394 01:22

      سلام و درود



      سپاس از حضور پر مهرتان



      در پناه خدا............................................................... rose

  • کرم عرب عامری   15 بهمن 1394 16:21

    درود بر استاد ماهر

    وزیبا اندیش

    rose rose rose

    • طارق خراسانی   18 بهمن 1394 01:23

      سلام و درود

      برحضرت عرب عامری عزیز

      تصدق شما



      سپاس از لطف بی حد شما مهربان



      در پناه خدا............................................................... rose

  • مرتضی اربابی حکم آبادی   16 بهمن 1394 12:38

    درودهااااااااااااااااا
    و آفرین بر شما
    مانا باشید استاد مهربان rose

    • طارق خراسانی   18 بهمن 1394 01:24

      سلام و درود
      بر حضرت حکم آبادی گرانمهر



      سپاس از لطف بی حد شما مهربان



      در پناه خدا............................................................... rose

  • روح الله اصغرپور   16 بهمن 1394 21:10

    درود برشما استاد rose rose rose

    • طارق خراسانی   18 بهمن 1394 01:24

      سلام و درود
      بر دوست نازنینم


      سپاس از لطف بی حد شما مهربان



      در پناه خدا............................................................... rose

  • بهناز علیزاده   17 بهمن 1394 15:02

    سلام استاد بزرگوار و اندیشمند اشعار زیبای شما را صدهاا بار هم که بخوانم با مشتاق خواندن هستم
    زنده باشید در پناه ایزد منان rose rose rose rose

    • طارق خراسانی   18 بهمن 1394 01:25

      سلام و درود
      بر بزرگ بانوی شعر ایران



      سپاس از لطف بی حد شما مهربان



      در پناه خدا............................................................... rose

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا