هرشب درون حافظه ام دوره می شوی
در انحصار پنجره ی بسته ی تنم
افتاده فکر آمدنت توی ذهن شب
گل داده دستهای تو در باغ دامنم
هرشب برای آمدنت نذر می کنم
هر شب برای دیدن تو نقشه میکشم
ای آخرین جسارت تکرار عاشقی
دیوانه وار عشق بتابان به روزنم
پیچیده عطر خاطره هایت نفس نفس
شانه به شانه با شبحت می زنم قدم
قامت بلندِ ماه نشانِ پُراز غرور
مرز و حصار مزرعه ی موی روشنم
من را سکوت کرده ای اما نگاه تو
دارد به جای حنجره ات جار می زند
چشمان هیز فاصله ها را بهم بدوز
لبریز از حلاوت طعم رسیدنم
باید کبوترانه بمانم به پای تو
وقتی کبوترانه به سمت من آمدی
خندیده ای که باز به باور رسیده ام
تنها حریف حال وهوای بدت منم
مریم ناظمی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 10 فروردین 1400 20:45
سلام ودرود
کاویان هایل مقدم 11 فروردین 1400 01:36
شاعره گرانقدر
همیشه با خواندن آثارتان دری تازه از عالم احساس بر رویم گشوده میشود.
قدرت اندیشه تان ستودنی است.
محمدعلی سلیمانی مقدم 11 فروردین 1400 02:32
درود بر بانوی زیباسرا
علی مزینانی عسکری 11 فروردین 1400 09:07
سلام و عرض ادب
شعری به تمام و زیبا خواندم و لذت بردم
دستمریزاد
سال خوبی را برایتان آرزومندم بزرگوار
رکسانا ابراهیمی 11 فروردین 1400 11:28
سلام بانو
عالی
منصور آفرید 11 فروردین 1400 20:46
درود بر شما
زیبا و زیبا دستمریزاد
پژمان خلیلی 22 اردیبهشت 1400 21:40
عالی عالی عالی