با هر غزل در تنگنای گریه می میرم
عمریست دارم پابپای گریه می میرم
درخودفروافتاده ام فریاد من بغض است
من قطره قطره لابلای گریه می میرم
اینجا زمستان است و من ازسوزش سرما
در زیر بوران هوای گریه می میرم
آتش کشیده درد مغز استخوانم را
خاکستری سردم به جای گریه می میرم
شب ، اوج بغض و اشک وانفسای تنهاییست
شمعم که در شب مویه های گریه می میرم
دستت نگیرم در دهان درد می افتم
حالا میان ماجرای گریه ی می میرم
دارد به پایان میرسد شعرم تو می فهمی
این روزها از ابتدای گریه می میرم
ای اشکهای خیس با من دل بسوزانید
با دردهای آشنای گریه می میرم
#پرستش_مددی
۱۳۹۷.۱۰.۱۶
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 02 آبان 1399 16:45
درود بزرگوار ا
پرستش مددی 02 آبان 1399 22:04
یک دریا سپاس
محمد مولوی 02 آبان 1399 19:04
پرستش مددی 02 آبان 1399 22:05
درود و سپاس
جابر ترمک 02 آبان 1399 21:19
درود
بسیار عالیست
آفرین
پرستش مددی 02 آبان 1399 22:06
درود استاد ترمک بزرگوار ،
یک دنیا سپاس
کرم عرب عامری 02 آبان 1399 22:49
درودها عزیز