بغض من در خنده ات پروانگیست
درد ما از حل شدن در زندگیست
مـن نـدیـدم در رَهـم این چاه را
ذلت این زیستن خود بندگیست
ذهن ما یا کودکِ خوابِ درون
دائمآ در حیطهء آلودگیست
پُر شود گر با حروفِ نابجا
حاصلِ عمرش فقط بیچارگیست
برده ی القاء هر افکار پوچ
سد راهِ واژهء آزادگیست
گر شود بیدار این ذهنِ خموش
روزِ رستاخیز هم شرمندگیست
بشکند چون شیشهء جهلِ درون
این رهایی از (خود) وُ بیگانگیست
گر که ما اندیشه ها را نو کنیم
خود نویدی در رهِ فرزانگیست
ای "پرستش " شب به پایان میرسد
این پیامِ سبزه زارِ زندگیست
پرستش مددی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
دادا بیلوردی 26 خرداد 1395 21:57
درود بر شما
پرستش مددی 26 خرداد 1395 23:16
سپاسگزارم
طارق خراسانی 26 خرداد 1395 23:47
ذهن ما یا کودکِ خوابِ درون
دائمآ در حیطهء آلودگیست
پُر شود گر با حروفِ نابجا
حاصلِ عمرش فقط بیچارگیست
سلام بانو
حکیمانه سروده اید
این اثر بوی جاودانگی می دهد.
براستی دلمریزاد
در پناه خدا شاد زی.........................................................................
محمد جوکار 27 خرداد 1395 00:20
درودت باد مهربانو مددی عزیز
خرسندم که غزلی زیبا از خامه دلنوازتان میخوانم
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 27 خرداد 1395 22:52
گر که ما اندیشه ها را نو کنیم
خود نویدی در رهِ فرزانگیست
درود بر شما