زنده ام در هوای چشمانت
مثل پروانه ای که بی بال است
مثل یک سرزمین پهناور
که بدون سپاه اشغال است
غم نشسته به باغ آغوشم
سر من توی لاک نابودی
آن زمانی که بغض را خوردم
نازنین تو بگو کجا بودی
تا عبور مرا به دستانت
دست صدها رقیب سد کردند
با هزاران بهانه جوراجور
در دل تو مرا رصد کردند
بی تو بودن چقدر سنگین است
توی حجم اتاق تنهایی
به خودت وعده می دهی هر شب
که بمیرد فراق تنهایی
مثل یک اتفاق بیهوده
غم درون دلت رقم خورده
اشتیاقی بدون دل دادن
در غرور سکوت تو مرده
هر شب انگار با خودت قهری
که سکوتت به بار بنشیند
کوچه ی خاطرات شیرینت
از هوایش غبار بنشیند
وقتی باران دوباره نم نم زد
تو بدون بهانه بر گشتی
من میان اتاق گل کردم
تو فقط عاشقانه برگشتی
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۲۰
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 23 تیر 1395 03:28
وقتی باران دوباره نم نم زد
تو بدون بهانه بر گشتی
من میان اتاق گل کردم
تو فقط عاشقانه برگشتی
چه پایان دل انگیزی ... درود و آفرینت باد مهربانو مددی گرامی
پرستش مددی 23 تیر 1395 05:54
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرامی
سپاسگزار لطف و مهر بیکرانتان هستم
مهرتان مانا
حمیدرضا عبدلی 23 تیر 1395 09:01
با سلام بانو بسیار عالی موفق باشید
پرستش مددی 23 تیر 1395 13:42
عرض ادب جناب آقای عبدلی
سپاسگزار مهر شما هستم