سکوت کرده ای اما لبت غزلخوان است
همیشه پشت نگاهت بهانه پنهان است
بخند غنچه زمانی که تازه می شکفد
شبیه عاشق دیوانه مات و خندان است
حکایت من و تو داستان آن شهری ست
که در نهایت خوبی همیشه ویران است
پرنده ها به نگاه تو عشق می ورزند
پرنده ها دلشان شعرخوان انسان است
تو در مسیر بهاری ترین غزلهامی
که شوق آمدنش در هبوط باران است
" پرستش " دل آئینه شعر آغاز است
بغیر عشق جهان راه رو به پایان است
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۲.۰۹
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 27 اردیبهشت 1396 02:45
"سکوت کرده ای اما لبت غزلخوان است"
و در غرور نگاهت همیشه طوفان است
درون کلبه ی بی روزن خیال من
نشانه های خزان و ردپای باران است... بداهه
===============
درودها و آفرین ها مهربانو دکتر مددی عزیز
سپاس که هستید و میخوانمتان
در پناه خالق پروانه ها
جواد مهدی پور 27 اردیبهشت 1396 09:08
سلام و عرض ادب محضرتان بانو مددی گرامی
اشعارتان زیبا دلنواز ست
شیوا می سرایید
لذت می برم
معصومه عرفانی 29 اردیبهشت 1396 01:00
سلام خانم دکتر مهربون بسیار زیبا سرودید
زنده باشید و همچنان بسراید