نگاه می کنم این ابتدای ویرانی است
امیدِ مرده برای شبی که طولانی است
نگاه می کنمش بی جواب ، بی پرسش
شروعِ درد برای غمی که انسانی است
لبی که خنده ندارد به رعد می ماند
چرا که ابرِ نگاهش همیشه طوفانی است
چه فرق مردن مرغی که در قفس مانده
و یا شکستنِ قلبی که حکمِ زندانی است
در این سراب چه فخری که زندگی چون رفت
چنان که این دو سه روزت برنج مهمانی است
به خوردِ ما شده این حرف های بیهوده
که سرنوشت نوشته به روی پیشانی است
به هر چه می نگرم خیره می شوم در آن
که این یکی به خدا ماهتابِ کنعانی است
امید چون که رود ابتدای ویرانی است
چگونه می خورم این درد ها که پنهانی است
هزار حرفِ نگفته به روی لب خشکید
تمام آن تو بخوان؛ حرف، حرفِ پایانی است
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 11 بهمن 1399 14:18
!درود
محمد مولوی 11 بهمن 1399 19:55
درود برشما
کاویان هایل مقدم 12 بهمن 1399 09:27
نگاه عمیقتان مستدام
محمد رضا درویش زاده 13 بهمن 1399 08:21
بسیار زیبا بسی لذت بردم
پژمان خلیلی 22 اردیبهشت 1400 21:56
عالی عالی عالی