عشقت شده معمار در سازندگی حالا...
با آن به دست آورده ام ارزندگی حالا...
یک دردِ مُزمن... مشترک بین من و تو بود
قاطی شد امّا کار از پیچیدگی حالا...
دانی که دلگیرم زتو این روزها خیلی
بستی گره ها لعنتی! بر زندگی حالا...
پیغام دادی بعدِ این یکسال و اندی ماه
برگشته ام این گونه با آمادگی حالا...
یک رنگ بودم سر به سر چون سایه ، می بینیم
افتاده در حالِ بد و سرخوردگی حالا...
با این که درگیر هزاران کار بیرونم
ذهنم شده مشغولِ این دلدادگی حالا...
برگی دگر از صفحه ی تاریک رو کردم
باید رها سازم دلم از بردگی حالا...
پاکیزه می سازم درونم از تو زیراکه
گردیده ام درگیر این آلودگی حالا...
تصمیم آخر سخت بود اما گرفتم آن
برگشته ام با این چنین ورزیدگی حالا...
عشق تو ویران کرد دیوار دلم هرچند
هرگز ندارم لاجرم شرمندگی حالا...
پیمانه با چشمت زنم در گوشه ا ی تنها
ابر دلم امّا زند بارندگی حالا...
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
حمیدرضا عبدلی 02 خرداد 1395 09:55
با سلام جناب جعفری بسیار خوب سروده اید موفق باشید
حسن جعفری 02 خرداد 1395 12:01
درودها جناب عبدلی
ممنون از این خواندید
سلامت باشید و شاد
حسن کریمی 03 خرداد 1395 01:39
جناب جعفری سروده ای دلنشین وروان است درود برشما
علیرضا خسروی 04 خرداد 1395 00:37
درودها گرامی
پرستش مددی 25 خرداد 1395 13:46
درود برشما
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 25 خرداد 1395 21:46