وقتی که خورشید دلم گم شد
در پس هاله های نورانی
وقتی ازگوشه ی افق سرزد
برشفق اتفاق وحرمانی
مرگ یک لحظه از خیال گذشت
پر شد از خون نفیر انسانی
باید از دیده های شاهد بود
یاپری وارمرد ومردم شد
کم کم ک چشم نور را بوسید
بلکه فهمید بوی دلبررا
یا سراغ از عمود نور گرفت
دفتر م رنگ برگ سرخ انار
آن دل کوچکم میان شعله ی نور
پر کشید و بسوی یارآمد
پروانه را سراغ گرفت
پرققنوس از شفق پیدا
باز مهتاب جان تازه گرفت
باز شد در برای زندانی
شوق پرواز از سیاهی
شد دلش تازه کهربایی ها
آمد و شاعری دوباره شدو
شعر نو مرکز حلاوت و نور
باز شد دفتر غرور وصبور
ای خدا عالم از خیال مگیر
دفترشعرم از پیاله مگیر
م.مهتاب
مهتاب ایزدسرشت (مهین مرتضایی)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 26 اسفند 1401 22:38
درود و سلام موفق و مانا باشید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 05 اردیبهشت 1402 15:12
درودبانو
سعید نادمی 26 شهریور 1402 14:23