به غیر از وحشت و ظلمت برایم غمگساری نیست
من و رویای سردی که در او هیچ اختیاری نیست
به خود باز امدم دیدم میان اتش و دودم
کنون با این شماتت ها دلم را اقتداری نیست
فرود ای آسمان دیگر زبد عهدی این ایام
که سقف حرمت عشق و وفا را پایداری نیست
مزن دیگر تبر بر بیستون امشب که ای فرهاد
برای دیدن آیینه ها هم اعتباری نیست
تمام شهر امیدم دگر آذین زخون گشته
برای سایه ی تنها دگر برد قماری نیست
گرفتار تب جبرم که بر این خانه ی ابریست
به جانکاهی شام من کسی را بدبیاری نیست
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5