دادا و حافظ در عید فطر

نظر 7

• 

  محمد جوکار   27 تیر 1394 00:50

  ماه صیام گرچه رفت ، لطف و صفایش بجاست
  سایه ی مهر خدا ، شامل احوال ماست
  
  واسطه فیض او ، نقطه حسن المآب
  سرور کون و مکان ، ختم همه انبیاست.
  یاس خیال
  ---------------
  همیشه درود بر استاد عزیزم جناب بیلوردی عزیز
  عیدتان مبارک باد
  
• 

  طارق خراسانی   27 تیر 1394 06:31

  حـال کـــرده بـا غــــزل های دادا
  مردم تبـــریز و تـهران نیــــز هم
  
  
  
  
  الحق چنین است
  
  
  عید سعید فطر را به عزیز جانم تبریک عرض می کنم
  
  
  در پناه حق شاد زی
  
  
• 

  زهرا نادری بالسین شریف آبادی   27 تیر 1394 11:22

  حـال کـــرده بـا غــــزل های دادا
  مردم تبـــریز و تـهران نیــــز هم
  
  درود به واقع نیز چنین است.لب مریزاد
  تمام ماه
  روزه سیب گرفتم
  دیگر افطار نخواهم کرد
  هیچ ماه ی نمیبینم
  
  عیدسعید فطر برشما شاعر گرامی وخانواده محترم مبارک
  
• 

  کرم عرب عامری   27 تیر 1394 14:16

  درود بر شما و عیدتان مبارک باشد
  
  
• 

  نیلوفر فراهانی   28 تیر 1394 00:24

  عشق پرشور و می جان نیزهم
  دلبرم در خانه مهمان نیز هم
  عید فطرست و زمان عاشقی
  دربسی اقلیم و ایران نیزهم
  می چشم پیمانه با یاد سحر
  از لب جانان وقرآن نیزهم
  عشقرا تفسیر خواهم کرد من
  پیش عاقل ها و مستان نیز هم
  داده ام برساقی محرابها
  این دل سرمست و ایمان نیز هم
  یار با ما عشقبازی می کند
  گفته ام دیروز و الآن نیز هم
  نوش خواهم کرد جام تلخ را
  پیش رقّاص و غزلخوان نیز هم
  خوب فرمودست حافظ مرحبا
  یار ما این دارد و آن نیز هم
  عاشق از قاضی نترسد می بیار
  بلکه از یرغوی سلطان نیز هم
  حال کرده با غزل های دادا
  مردم تبریز و تهران نیز هم
  
  
  سلام شعرتان را می نویسم تا بهتر بیاموزم
  تفاوتهادر نحوه تایپ را ببخشید
• 

  کریم لقمانی سروستانی   28 تیر 1394 18:01

  سلام براستاددادای گرامی
  بسیار بسیار ناب وزیبا
  لذت بردم
  عیدبرشما هم مبارم
  ایامتان همیشه عیدوشادمانی
  شادزی
• 

  اله یار خادمیان   29 تیر 1394 18:24

  سلام و درود مورد قبول باشد طاعات و عبادات در ماه مهمانی خدا
  
  نوشیدم از زلال اندیشه ی شما عزیز باشی
  
  
  آندم که خسته بودم ،رفتم سراغ مستی
  شاید توان بگیرم ،از برگ باغ مستی
  
  تا باغ را گشودم ، گل را غزل سرودم
  منقار زد به چشمم ، ناگه کلاغ مستی
  
  دردی به دردم افزود، چشمم ز شعله افتاد
  آتش گرفته بودم ، از چاچراغ مستی
  
  داد از ترانه دل ، در آن فضای مشکل
  نظم مرا به هم ریخت، آوای زاغ مستی
  
  تا دوست دار نورم، آیینه ی شعورم
  چشم مرا نپوشد، رنگ ایاغ مستی
  
  بگذار و بگذر از من، خورشید هست با من
  هر چند برگ زردی باشم به باغ مستی
  
  بر برگ برگ گلها سیر و سفر نوشتم
  تا هر کسی بخواند سطری ز داغ مستی