سروش 1
گفتی ای گل! بهار می آیی
آخرِ انتظار می آیی
به دل بی قرار می آیی
و به چشم خُمار می آیی
صد بهار آمد و نیامده ای.
سروش 2
در سبک تَرَنُّم بلبل
درسی هست
و در سروش خاموش گل
رسا_شیوا_شیدا_نَفَسی روشنایی_مست
و در کُل، چه می گذریم بی تَاَمُّل!
دیدن، تپیدن است.
سروش 3
سرخوش از ساغرِ لبالبِ تو
می سرایم سروش، با لب تو
سرخوش از این سروش لبریزم.
سروش 4
آمدم باز در چمنزاری
تا کنم تازه، جان به دیداری
گل زیبای ناز!
که چنینم می نگری!
از دلم نازنین! چه می دانی؟
گفتنی نیست.
سروش 5
آری، من هم می دانم
که غم هست
و با تمام وجودم
آن را چشیده ام
اما نیزاری، شالیزاری، چمنزاری، گلزاری
و آبی و محرابی هم هست
و یا اصلاً حتّی
تک درختی در بیابان
و شب های روشن آسمان
تشنه، رها نکن (/مکن) چندان
عزیز جان! جانت را.
مکتب ادبی نور گرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
محمدعلی رضاپور (مهدی)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 28 امرداد 1401 16:11
لطیف و دلنشین
حافظ کریمی 29 امرداد 1401 02:58
محمد علی رضا پور 29 امرداد 1401 12:29
سکینه شهبازی 02 شهریور 1401 00:39
درودها عالی و زیبا موفق باشید