بی تو میرم !
دل چیست ؟ دل کندن کدام است آه !
کارِ دلم دیگر تمام است آه !
دل تاب این هجران کجا دارد ؟
گل طاقت طوفان کجا دارد ؟
دیگر دلم را تاب دوری نیست
در سینه ام.جای صبوری نیست
اکنون چرا؛ اینسو نمی رانید ؟
تا ظلمتم از جان بتارانید ؛
می دانم؛ آری راه تاریک است
سر منزل و مقصد نه نزدیک است
می دانم ؛ آری!مهربانانم !
جانانِ جانم! جان و جانانم !
می دانم؛ امّا؛ در شما؛آن هست
آن عشق و آن نیروی ایمان هست
تا زین ره تاریک؛ پیش آیید
وین تنگه های بسته؛ بگشایید
تا در رگ این مرده؛ خون آرید
وز پنجه ی مرگش؛ برون آرید
می بینم؛ آری! عشق درکار است
باعشق دشواری؛ نه دشوار است
باعشق؛ راه دور؛ بی معناست
چون جذبه باشد؛ذرّه بی پرواست
من بی شما دیوانه خواهم شد
وز خویش هم بیگانه خواهم شد
خورشید عمرم؛ خون به دل دارد
هم کشتی دل ؛ پابه گل دارد
زانو و پیشانّی و من غمناک
افتاده براین خاک از آن افلاک
ای چشم های مهربان! افسوس
دورید و من دور از شما؛ مأیوس
مأیوس ازآن نیرو که برخیزم
برخیزم و با غصه بستیزم
ای چشم ها ! الماس های من
الماس های صافی و روشن!
ای خواهرانِ توأم خورشید !
سر چشمه های نور من بودید
ای شهسواران سیاهی بند !
ظلمت شکاران سحر پیوند!
رهتوشه هاتان تا قیامت عشق!
میثاق هاتان با صداقت عشق !
منزل بعید و راه تاریک است؟
گو باش! دل هامان که نزدیک است !
پل ها شکسته در میان ؟ غم نیست
پل می زند رنگین کمان ! غم نیست
باری ؛ نه دیگر؛ جای تأخیر است
فردا ؛ برای آمدن ؛ دیر است
من بی شما سامان نمی گیرم
تنها در این بیغوله می میرم !
مثنوی از - مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
یاسر رشیدپور 25 اردیبهشت 1397 23:38
سلام و عرض ادب شاعر گرانقدر
به به
بسیار زیبا و دلچسب بود
درود فراوان نثارتان
قلمتان ماندگار