نوشتم برایت !
نوشتم برایت که حالی ندارم
به جز دوری تو ملالی ندارم
سراپا خروشم ؛ خروشم سراپا
ولی بر زبان قیل وقالی ندارم
هوای پریدن به سوی تو دارم
دریغا دریغا که بالی ندارم
وفا دارم و دل ز تو بر نگیرم
اگرچه امیدِ وصالی ندارم
شرابی ست عشقت که در جام جانم
گوارتر از آن زلالی ندارم
دلت مهربان است تا با دل من
به دل هیچ بیمِ زوالی ندارم
مده وعده ی ماه و سالم که بی تو
امیدی به ماهی و سالی ندارم
جهان عرصه ی آرزوهاست؛ امّا
در این عرصه چندان مجالی ندارم
به شور افکنی گر نداری نظیری
به شوریدگی ها مثالی ندارم
مُحالات جویست این دل از آن رو
به دل غیر عشقِ مُحالی ندارم
اگرچه خیالست و خوابی وصالت
به سر غیر وصلت خیالی ندارم
بجز اینکه آیا مرا دوست داری؟
دگر از تو هرگز سؤالی ندارم
شفق می دمد از دو چشمم به جز خون
به باغ تماشا نهالی ندارم
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5