لب که به عشوه وا کنی درد مرا دوا کنی
عاشق درد میشوم لب که به عشوه وا کنی
پیش نگاه عاشقت زمزمه میکند دلم
کاش یواشکی فقط اسم مرا صدا کنی
در پی یک نگاه تو من که اسیر دل شدم
دیده به راه بسته تا از قفسم رها کنی
دست که میدهی به من در جریان عاشقی
روح مرا به سادگی از بدنم جدا کنی
مات چو میشوی شبی در تب و تاب یک بغل
بستر نرم میشوم تا به دلم وفا کنی
با نگهی، اشاره ای، یا الکی پیامکی
دلخوش با تو بودنم گر بشود شما کنی
من به طریق معرفت همدم راه میشوم
تا تو به رسم همدلی با قدمم صفا کنی
علی صمدی پاییز 93
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 2 از 5
نظر 7
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 12 تیر 1394 19:33
پیش نگاه عاشقت زمزمه میکند دلم
کاش یواشکی فقط اسم مرا صدا کنی
درود زیباست ماناونویسا مانی
روح الله اصغرپور 12 تیر 1394 19:52
درود جناب صمدی عزیز زیبا و دلنشین بود دستمریزاد
طارق خراسانی 13 تیر 1394 01:09
دست که میدهی به من در جریان عاشقی
روح مرا به سادگی از بدنم جدا کنی
سلام و بس درود
شعری عاشقانه با وزنی شاد که قدرت شاعرانگی شاعر را به نمایش گذاشته است.
دستمریزاد
در پناه خدا
دادا بیلوردی 13 تیر 1394 02:53
درود بر جناب صمدی
لذت بردم از احساس لطیفتان
آفرین
بهناز علیزاده 13 تیر 1394 20:22
درود بر شما جناب صمدی گرامی
نگار حسن زاده 13 تیر 1394 23:45
درود بر شما
بسیار بسیار زیبا بود
موفق باشید
اصغر چرمی 15 تیر 1394 09:15
سلام
درود بر شما