پاییز که از پنجره پیدا شد
انگار که صد غنچه ی گل وا شد
صد رنگ به بازار بهار آمد
پاییز که با نقش نگار آمد
مهرش به دبستان تو پرچم زد
آبان مرا عشق تو بر هم زد
در مهر به پابوس تو آمد دل
با دفتر و خودکار نو آمد دل
سر مشق که دادی به تو دل بستم
آهسته به تقدیر تو پیوستم
سرمشق تو شد خط عبوری خوش
در خاطر من رمز حضوری خوش
با خاطره از مهر گذر کردم
تا خش خشِ پاییز سفر کردم
آبان شد و من فکر دبستانت
در فکر همان چهره ی خندانت
با یاد نگاهت شبِ دلتنگی
آرام شدم در تبِ دلتنگی
آنشب سر آن کوچه که من با تو
درگیر شدم با دو سخن با تو
چشمم که به چشمان تو مایل شد
یک پرده نجابت به تو حایل شد
لبخند زدی جان مرا آتش
در شعله کشیدی به مکافاتش
لبخند تو شد چشمه ی آغازم
از پیله ی غم چاره ی پروازم
پروانه شدم پیله ی آذر را
پرواز شدم دفتر دیگر را
اسمت شده سرلوحه ی این دفتر
وابسته به چشمان تو شد آذر
آنقدر که هی دور و برت رقصید
هی آمد وهی رفت و تو را بوسید
آنقدر که از فاصله ترسیدم
از رفتن این قافله ترسیدم
با خود نبرد نام و نشانت را
انگیزه ی پاییز لبانت را
در خون نکِشد جان و دلم بانو
در گوشه ی ایوان دلم بانو
من خسته ترین جام خراباتم
دلبسته ی بی نام خراباتم
من با نُتِ هر ساز تو میرقصم
با نغمه ی آواز تو می رقصم
آواز تو آتش زده بر جانم
رقصانده به اطراف دبستانم
این مدرسه شد قبله و درگاهم
آشفته ترین شوق سحرگاهم
اینبار به چشمان تو خوشبینم
پاییز، به پایان تو خوشبینم
پاییز، مرا باغ بهاری بود
گیسوی پریشان نگاری بود
پاییز، مرا آذرت عاشق کرد
حیران دو تا دست شقایق کرد
حیران همان رنگ دل انگیزش
در ماه پر از آذر پاییزش
حالا به دبستان تو می نازم
دل در کف دستان تو می بازم
با اینهمه توصیف که من کردم
با جامه ی عشقی که به تن کردم
نزدیک زمستان شد و باید رفت
پایان دبستان شد و باید رفت
علی صمدی پاییز 93
سریال خاتون قسمت6
تبلیغات فرهنگی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
اعظم جعفری
-
حکیمه کمایی.دلتنگ
-
زهره معینی منفرد
-
علی سلطانی نژاد
-
سیامک عشقعلی
نظر 12
طارق خراسانی 18 تیر 1394 17:44
با سلام و عرض ادب
بسیار زیبا
دستمریزاد جناب صمدی عزیز
در پناه خدا
حسین دلجویی 18 تیر 1394 18:33
درود داداش گلممم..
ایوووول به ناز قلمت....
پاییز که از پنجره ات پیدا شد منو یاد این غزل انداخت
هر چند فک کنم یه کم زوده...
بزم های شعر و شورت سبز جالیز من است
اخم های گاه گاهت فصل پاییز من است
.
ای که امشب مولوی سان در دلم کردی طلوع
بشنو از نی ...در نوایت شمس تبریز من است
.
آمدی جام غزل ها نوش در نوشم شدی
بیت بیت جام صهبای تو لبریز من است
.
آمدی آب و گل و آیینه هم پیمان شدند
شهد شعرت شوکران روح انگیز من است
.
بیستون از پایه در فرهاد چشمت آب شد
تا که شیرین کلامت شور پرویز من است
.
باز هم سبز دوچشمانت ز بستانم مگیر
تا که چشم انداز مهرت سبز جالیز من است
.
کشته ی دروازه ی قرآن شیرازت شدیم
ای طبیب عشق من نازت دیالیز من است
.
هرچه چشم خسروت دور است ، ما شیرین تریم
گر چه رهوار غزل پیوسته شبدیز من است
حسین دلجووو
منوچهر منوچهری(بیدل) 18 تیر 1394 19:38
سلام مهرتان بر دل بیدل جناب صمدی بسیار زیباست ممنونم
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 18 تیر 1394 20:17
سلام بسیارزیبابود لذت بردم باشیدوبسرایید
نگار حسن زاده 18 تیر 1394 23:57
سلام و عرض ادب
درود بر شما
حامد زرین قلمی 19 تیر 1394 15:00
لذت بردم جناب صمدی بزرگوار
درود بر شما
دادا بیلوردی 19 تیر 1394 15:10
درود بر جناب صمدی عزیز
بهره مند شدم از احساس والایتان
اله یار خادمیان 19 تیر 1394 19:05
درود و سلام بر شما روان و خوش ریتم و زیباست بر قرار باشی
کریم لقمانی سروستانی 20 تیر 1394 16:16
سلام برجناب صمدی گرانقدروبزرگوار
درودتان باد
بسیار زیبا وستودنی
لذت بردم
شادزی
نسیم محمدجانی 21 تیر 1394 10:32
سلام و درود و هزاران مرحبا
مرتضی فصیحی 24 تیر 1394 12:24
سلام علی جان مانا باشی
الهه دهقان 13 شهریور 1394 09:48
درودبی پایان
بسیارزیبابود