سبزم اما حیف... چون دیگر بهارت نیستم
دیگر آن مهتاب در شب های تارت نیستم
روز برفی و من و قهوه ، هوایی دلنشین
سینه می سوزد ، ببینم در کنارت نیستم
خانه ای ابری بَنا شد در دلم با رفتنت
عاشقت بودم ولی حالا دچارت نیستم
در همه عمرت شعارت بود، دائم با منی
بس کن از من دور شو دیگر شکارت نیستم
من بجُرم عاشقی محکومِ این تنهایی ام
دلخوش از آن وعده های بی شمارت نیستم
خسته از دیروز و امروز خودم هستم ولی
لحظه ای هم بعد از این در انتظارت نیستم
"بعداز این در خواب هم دیگر نمی بینی مرا"
می روم از خاطراتت ، بی قرارت نیستم
#یاسررشیدپور
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 6
سروش اسکندری 04 شهریور 1402 13:38
سلام درود فراوان ... جناب رشیدپور عزیز
بسیار لذت بردم از غزل دل نشین شما
شاعر و توانا باشید
یاسر رشیدپور 07 شهریور 1402 00:58
درود و عرض ادب ،
بی کران سپاس از لطف و حضورتان
خوشحالم پسند واقع شد
مانا باشید
علی معصومی 05 شهریور 1402 03:21
من بجُرم عاشقی محکومِ این تنهایی ام
دلخوش از آن وعده های بی شمارت نیستم
جناب رشید پور نازنین
یاسر رشیدپور 07 شهریور 1402 00:58
درود و عرض ادب ،
بی کران سپاس از لطف و حضورتان
خوشحالم پسند واقع شد
مانا باشید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 05 شهریور 1402 08:54
درودتان باد جناب رشیدپور عزیز زیبا سرودید
یاسر رشیدپور 07 شهریور 1402 00:58
درود و عرض ادب ،
بی کران سپاس از لطف و حضورتان
خوشحالم پسند واقع شد
مانا باشید