3 Stars

خارج ازتصوح (بدون تصحیح)

ارسال شده در تاریخ : 16 اردیبهشت 1400 | شماره ثبت : H9416301

به انعکاس آینه می نگری وُحیرانی !
زمین ما به تو خورشید، ُمبتلا شده است

***
وقتی کنار پنجره ام خشک می شودیم و باز
هربار،
دَستَکِ دسته داری اینبار می شودیم و باز

***
سر این خاطره را می بُرد از ابر رگی سر بزند

***
داستان خیانت غُصه بر قصه نیست
روایت روان دروغ در قصه است

***
گاهی جسم آنقدر بُغضی می شود
که حُباب وار می تَرکد
ای کاش! می شد
لای انگشتان تنفسی آتش زد

***
مَندلم را دیگر دود بُخوری هوشیاری نیست
هَمپیاله گَشته ام

***
خنده بر هر زجر چُون مایی رَواست !
چُون که کِتمان می شود
اِفلاصِ ما گَرار نیست!

***
نمی دانم کدام کوچه را کَژمیشه می پیمایم
که باد را سِزاوار کوچ می یابم

***
آنقدر تلخ باد می آید
که ناگریزیم تقویم را ننگریم
این سال را با تمام بی مقدمگی کنج جایی رهای می کنیم
شاید هزاران باراست خورشیدرا در طلوع نخواهیم دید
آری
باید معترف شویم
نسیم صبحگاهی را حتی در خواب هم


***
خلاص می شوم از دنیای فُکاهی خمیری در ابعاد
دیواری ست کوتاه و بلند
_ صِرف پریدن وُ کَشیدن
نا بِگاه!
مُفتعلن می شود اَفعالانه هایم


***
هرگز نمی شود از غیبِ ما برون روی
آخِر کنار هیزم تو دود می شوم

***

سَرم را آنی از پنجره قطار با سرعتی مصُمم تر پَرت کردم،
_ که تکه تکه اش را سخت به یاد می آورم
سَر به سَر چیدمان می شوم
کو کلامی چونان تا سر تعظیم فرود آرم
هان !
ای انوشِ انوشان

***
این روزها فصل دیگری بر زمین محکوم به حکم قدیمی شدندوُ
_ در حال شدن، می پاچند
شقیقه ام شور شور صدای سوُت را مجکم می کوبد بر آنجای مغزم
می پاچد بر در و دیوار
سوسویِ آن سُوت وخون و مرگ و نیستی
هی!
راحت می شدند
از دیدن و شنیدن و چَند حسی دیگر
این روزها
فصل دیگری بر زمین
محکوم به حکم اند

***
تلنگر آب در جویبار خون، ترکیبی خشن از
تقدیس را می نُماید
که خونآب می شود گَلوی گاه خُشوع

***

دیدی
اینبار هم در آویختگی ترکیبی بَس اِدغام شده می نُماید
چَشم ها! عجیب شکارچیان قَداری می نمایند

***
ای کاش دوام آوردن را نهادینه نمی کردند
درضمیر ناخودگاه برنامه های ذهنیمان
وَ ما هنوز می پیمودیم

***

حُلول می کند در هروله ای بیابان
خونی که ریختنش عین نریختن است

***
چقدر قدرتمندانه وبا شکوه ست، این صلابت ب
وَالف،
حرف سوم امارت

***
می اَتفارد ژاکتم از فصل سرما
قلقلک می دهد طبع سرما دوستمان را
بارش برفی سنگین
در حُلولِ حدودِ دیگر بر فصلیِ مسیح

***
ابرها را می پیمودیم
گریز می زدیم بر شَفق
دستارشان آمالهایمان را تدارک می دید
وَ ما هنوز می گفتیم: آمده ایم خودتان را ببینیم
وَ شُنودهایشان را تعارف می انگاریدند
وَما هنوز می پیمودیم

***
نگاه! گویا ابراز نمی کرد مُراد حَلقه زدن سَرگِرو داران را

که به فرمان آمد:
انتهای فاصله سرابی است منطقی !

***
رودی بر شُر شُرِ جویبار، سکوت می نمود
درختان یک به یک پس از دیگری
به آنی
از
استمرار!
به ماضی نیمه مستمر جان می سپردند
می غلطیدند حالشان را در خاک متلاطم
وَ خورشید
جای به جای( جان به جان)، بَر آبی کاملا سرد می باخت

***
در سرزمین من اِعراب می زنند بر دار قالی هاشان
من از کدام نمک سَر بر فصلهای نارنج کَشیده
_ نَمکِدان دریاهامان را شورتر از شور می بینم !

***
تَضمین ایزدی است من قراول تیر در گلو!
آیا گُمان نمی بری از تازه انتخا بها

***
و با هم قرونی را می پیمودیم
به ضَربتی از اِشاراتِ انگشتانت حتی . . .

***
کجایی پژمان!
یک مُشت برف ارزشمند
طلوع کردن ندارد
وَباهم قُرونی را می پیمودیم
بر ضربتی از اشارتِ انگشتانت
حتی

***
کور باد نفس سهمگین طوفان
که اینچُنین به وقوع تن داد
کرباد! بادبانش در لنگرگاهمان
نبودن در بَستری از بی اعجازی
گَه گآه خوشآیند است
در
اقلیم نبودن

***
نبودن در بستَری از بی اعجازی
گه گاه خوشایند است
در اِقلیم نبودن

***
عشق را معنی نیست بردگی باید کرد


***
آویخته ام چَونان که نتوان دیدن

***
بر این کوی برزن،
_ قسم هایم را خوب خوراندمبر قَلمم
تا از سرخی رگ هایم ننویسد
اما دریغا
خون خون را می کشد

***
سر بر کدامین گور باید نهاد
که می بینی و می شکنی وُ اجبار، دست بر لبان مُهر می شود
تن بر کدامین سنگ باید نشاند
_ تا برون شوم از پرده ها برون
خیال پروازینم مَددی است
می پرد پُر پَروا
گو یی همیشه گُشوده است
یا پندار الغایب

***
بادرنجی وزیدن آغاز می کند
بر مسندِ کالبد بی جان پارو
سلب الممنوع ست نفس کشیدن
بر زیر خروارها اقیانوس

***
ستاندن داد از دادستانی دادگار در قلمرو هنر
کمربندی زرین بر ادبیات پارسی است
که هم اینک می شنوی

***
خواب ها ظریف بر بیداریمان فائق آمدند
مُماس بر روح واره شدنمان
گویی
زنجیروار قایل
برگشآیش شان
می گردیم

***
از در که درآمدی قناری گَشتی
بر دارو درخت قصه خوانی گشتی
مُروار صَدف زدی به آواز که دل
لیکن به بهار شآخساری گشتی


***
تمثیل رخ ات بر مه و مهتاب نباشد معنی
بر راه روانت چه توان داد نشانی مُغنی
در جمع که حاضرش غیاب یزلی است
سرقاف ذکور هُو رخان مُهرِ خَفی


***
هویتی قائم بر برکه های ذهن


***
مانند روزنامه نگاری ریش پرفسوری می شوی
وقتی نگاه می کنی
از عینک آموزگارانه ات
من پرواز را
بهترین بازی کودکانه ام می پندارم
با باد بیا
دستت رابده
بگیر هوش از مدهوشانت
تا بدانی
کیفورانه اَجیر می شویم.


***
دستم ببریدند و زبانم هم چاک
از فیصله آباد که ای ناز مناز
نازی که نیوش اش نی ناز است
بر راز روانش همه پر ناز مباش


***
در پرتو ات هزاران شاعر ذوب شدن را سروده اند
من را
چه بخوانم که آب می شوم

***
انتخاب از نو نکردن انده هر دیوانگی است
ورنگآه نو نباشد لذت از کف رفتنی است

***
مُهر غم و خون بر چآرَکِ دلهامان ممهور می شود
بر تآرُکِ ندیدنت
پستویمان را نور باره می کنند
شَرر نشینانِ پرواز نشین

***
خاکی که بهارش همه تک خال نشان است
وزهیبت آرامش بلبل به فِغان است
یعنی که بیا بامنش و عشوه نُمایی کن
بر هستی این دیر که عمری ست عیان است


***
سال اسبم را در مسابقاتی طولانی زین کردم
که اولویت ها را می دوید
ندیدند !
بینایی در تاریکی مترادفی ارزشمندتر از سرعت در تاریکی است

***
از اجازه هیچکس مضرور نیست
بر افاضاتش کمی معقول باش

***
این سیطره ای فِنا مرا زار بساخت
یا صانع کوزه نار و دم فاش بساخت
در وسعت چون ساخته اش مرگ تنید
در تار تنیده اش بس راز بساخت

***
اعجاب برنگیزی
بر هفت کوی و هفت دریا و هفت دنیای موازی
هنوز پادشه خوبان می خوانندت


***
دست بردار از این هست شدن
هستی بی غیر بجاست !
کآن درون آی
برون خلوت اسرار بجاست !
نخریدند و نخواهند ریالی بخرند
آنچه بر تارُکِ دنیای من و تو ست
خطاست !
غیر آن کوی نشینان نرسیده است و نخواهند رسید
بر سر قله ای اَفلاک هِلالی پیداست !

***
باید از حُجره ای دنیا تب و تابی بر بست
لا، که این برکه ای شب مُردابی است


***
وان در آن شیوه ای رندان خبری سری هست !

***
این همه مستی ما حاصل آن خوش خبری است !
کین درآن قصه ای خوش مستی ما بدنظری است
دست بر دار زمین، یادی اگر هم زصبا
بِکَشانی، خُمِ زُلفانه اش عَنبر شکنی است


***
پیشگه دراویش پیکی زدن حرام است
بیتوت وُ گاه رویش ساقی و دف حرام است
کوی ات بنازم ای یار فِتوی مَرا گُزیدی
ناجی به قید حُرمت، می خوار گیسوان است


***
((تاکی به تمنای وصال تو یگانه))
وز دیده زنم حلقه ای اشکی به کرانه
وز دیده زنم اشک ولی دفتر عُشاق
بر خواهش هجران زند آهنگ و ترانه


***
دیوانه ام ولی به غیر جرم ها
عاقل نظر نگاه موجزشان _ پُر خطای ها
دستم به مستی باده هی هَوارها
بر گِردِگآفَر این روزگارها

***
بی تو مهتاب که سهراب نوشت
دست اوصاف به دریا و بیابان نوشت

که مبارک شب امروز غنیمت شمر ای!

((هرکه با مرغ هوا دوست گرفتار گرفت))


***
درچیستان هستی معنی شدم، خیالم
دردانه جام ارغان، تقریب خط و خال ام
هرگز مباد رندی، مقصد به ناتِمام ام
هر شُورِ نیم روز ام، زُو نَقش، در لُعابم
خُو مَسلَکانِ ژیمان، کی خُسرو می سُرایم
هُو کُوشوار سَعد ام، مَنزل به کارِوانم
هان نیم جان و نیم ام، شَعرات برگَمانم
ای بَندِ بندِگانی بر تیغ چآک دارم
ما را گُریز نآدار زین رنگ، پَرده وارم
هرآنِ تازه راز آ، در مَسنَدِ تِمام ام


***
شب بود دَمی سکوت نی باز نشد
افسانه به شب رسید، بُرنای نشد


***
باران که آمد تو هم طبق معمول هستی
آفتاب هم آمد
_طبق معمول با آمدن ات
معنی را پُر واضح می توان دریافت
_ وقتی سبز می شوی از آفتاب
وقتی جذب می شوی بر باران
نفس هایت معنای همیشگی جنگل را می طراوت
در نفس گرم ت بهار را می شناسم
یک تَنفس عمیق بدهکارت می شوم

_وقتی بارانی و آفتاب،
بی درنگ
سروده می شوی

***
در دایره شاهد ما شاعر اَحوالیم
هُو شعر سرودن ها ما نقطه ای اتمامیم
کو شعر، شعوری شو، ابعاد به تجلیل اند
زین نور به روزنه ها، زآن نقطه زپرگاریم


***
تو امروزی شدی بگذر، که فردا دیر می آیی
به حالِ آیه ای خوانده، نگاهی خسته می آیی
تو می دانی نمی گویم ز می دانم نمی آیی
کز آن آفاق مهتابی غروبی سرد می مانی

***
ساعت به دو صورتت میسر نشود
یک بام و دو صد هوا صلاحت نشود
کو راه زنی که کاروانیبه کف ُ
زین چنته، جزآیی ار به کامش نشود

***



شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 77 نفر 365 بار خواندند
امیر عاجلو (17 /02/ 1400)   | پژمان خلیلی (17 /02/ 1400)   | کاظم قادری (17 /02/ 1400)   | شبنم رحمانی (17 /02/ 1400)   | فائزه مومیوند (17 /02/ 1400)   | محمد رضا درویش زاده (17 /02/ 1400)   | کاویان هایل مقدم (18 /02/ 1400)   | محمد خوش بین (20 /02/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (17 /02/ 1400)  پژمان خلیلی (17 /02/ 1400)  محمد رضا درویش زاده (17 /02/ 1400)  محمد خوش بین (20 /02/ 1400)  
تعداد آرا :4


نظر 6

  • امیر عاجلو   17 اردیبهشت 1400 14:27

    rose rose rose rose rose

  • پژمان خلیلی   17 اردیبهشت 1400 15:50

    نام شعر : لاله سرنگون (نوعی لاله )
    هنوز بذر لاله را به دشتها نداده اند
    تو نیز قانعی مگر؟که منتها نمانده اند !

    عبث شبی کنار روز و روز در عبث که شب
    نگون نمانده مانده را که, مبتلا نخوانده اند !

    هنوز غرق غرشی , که افتاب, سایه را
    به اشتبه بدیده ای که منتأظر بمانده اند

    هنوز صبح در شفق کمی فلق به روز گار
    منم منم منم مکن که نیم منی نمانده اند

    هنوز تخم لاله را به دشتها نداده اند
    تو نیز قانعی مگر !که منتها نمانده اند

  • پژمان خلیلی   17 اردیبهشت 1400 20:33

    هنوز غرق غرشی !, که افتاب, سایه را
    به اشتبه بدیده ای که منتأظر بمانده اند

  • محمد خوش بین   20 اردیبهشت 1400 08:32

    درود بر شما rose
    بسیار بسیار عالی applause applause applause

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا