« اسرار حق »
خدا زآن صفاتش که شد کردگار
برای بشر ، باشد آمرزگار
خدا بهر آسایش ما بُوَد
به گردش در آورده لیل و النهار6
اگر روز ، روشن نمی کرد آن
مگر ما نبودیم ، در شام تار
اگر گردش مِهر و ماهش نبود
کجا ما توان، بهر خود کرد کار
اگر باد گرم بهارش نبود
سیه تر به ما می شد این روزگار
ببین نور خورشید روشنگرش
به کوه و به دریا ، شود نور بار
به ابر و به باد زمستان نگر
چنان آب بارد به هر کوهسار
همین آب شیرین ، اگر تلخ بود
چه می شد اگر بود،چنان زهر مار
ببین ماه گردنده ، دور زمین
که بودس که دادس،برآن این قرار
همان ماه رخشنده تر از زمین
ز کی بی ستون باشد، این استوار
ستارات و کرات دیگر ببین
به اوج1 فضایند ،گردنده وار
همانان که سنگین تَـراند از زمین
کداماً یک آنها بُوَن2 پایدار
از آن باد سرد است و آن باد گرم
که شد سُنبل3 شاخه ای میوه دار
هم از باد گرم است و آثار آن
ملایم کند بهر ما نو بهار
اگر بر زمستان ، بهاری نبود
کجا زنده می شد گیاه بهار
ز آثار خورشیدس و باد و ابر
بهارانِ ما می شود لاله بار
ببین باد و بارانش ، از بهر خلق
چو رُفتگـر هستند و خدمتگزار
درختی که از خاک سر می زند
کجایس در آن میوه،نیست آشکار
اگر میوه از خاک پرورده شد
چرا خاک، ما را خورَد در کنار
اگر عقل ما بوده از رأی ما
چرا جسم ما می شد این قد فکار4
گیاهان که در دور ما سر زنند
تمامش به ما هَستن اسباب کار
نباتات ما هم زِ فیض خداس
ز اسرار خورشیدس آرند بار
هیولا که اطراف ما می چرند
مگر زندگیشان نِـی اس مرگبار
وجود بشر از کجا زنده شد
نباشد مگر دست پروردگار
اگر آدمی از خودش زنده است
نماندس چرا یک نفر یادگار
پیمبر که آدم بُد و زنده بود
نباشد چرا خود در این روزگار
از این کار در حیرت افتاده ام
که عبرت زِ ما نیست،در این دیار
هیولا که با هم به یک جنگل اند
بُود زندگانیـشان ، یک مدار
چرا گور و آهو علف می خورند
چرا شیر ، آهو نماید شکار
اگر دست قدرت نبود این میان
علف خور بُدن ،جمله بر یک قرار
همین نکته ها را ببین ای بشر
فزونس ز حّد و برون از شمار
به بیداری آن حکمت حق ببین
نشاید ببینی ، به خواب خمار
بیا ای هنر جو ، تو دانش بجو
تو از دانش حق ، بشو هوشیار
به آسایشَت بین، چقدر ماهر است
به آسان بگردد زمین ، یک قرار
هرآنکس که برعلم حق منکراست
تو از حق مدد جو ، دمارش برار
دَم مرگ اگر چشم ما پُر شود
از این شغل دنیای ناپایدار
گر اسرار حق را تو نـشناختی
تو از راه حق ، رفته ای بر کنار
حسن گر زِ اسرار حق آگهی
دلیلی بر این دید چشمت بیار
٭٭٭
1- بالا- سربلندی 2- باشند 3- خوشه – نوعی گیاه 4- مجروح - خسته
حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 14
امیر عاجلو 19 آبان 1399 10:43
سلام ودرود
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1399 06:50
درود ها
مسعود مدهوش 19 آبان 1399 11:14
درود ها گرامی
روح استاد شاد
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1399 06:50
سلام و درود استاد
سپاس از همراهی و حضورتان
پاینده باشید
آمین
کرم عرب عامری 19 آبان 1399 12:23
درودها گرامی و بزرگوار
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1399 06:50
سلام و درود
سپاس از همراهی و حضورتان
پاینده باشید
محمد رضا درویش زاده 19 آبان 1399 13:27
هزاران درود
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1399 06:50
سلام و درود
سپاس از همراهی و حضورتان
پاینده باشید
علی احمدی 19 آبان 1399 14:34
احسنت و دل و دست مریزاد استاد احسنت
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1399 06:50
سلام و درود
سپاس از همراهی و حضورتان
پاینده باشید
ولی اله بایبوردی 19 آبان 1399 17:03
سلام و درود
روح استاد شاد
دست مریزاد
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1399 06:51
سلام و درود استاد
سپاس از همراهی و حضورتان
پاینده باشید
خدایش بیامرزد آمین
علیرضا علیدادی شمس ابادی 20 آبان 1399 17:17
درود ها خدمت شما دوست عزیز
حسن مصطفایی دهنوی 23 آبان 1399 07:54
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
شادکام باشید
: