در آتش عشقت خدا می سوزم از بیچارگی
درمان که نتوانـم کنم این درد در آوارگی
دردی بُوَد در سینه ام در این مدار عمرخود
آسودگی کی دیده ام در این مدار زندگی
٭٭٭
این درد پنهانـی بود آرَد به من آزردگی
از بسکه آزارم کند، راضی شَوَم بر مُردگی
وقتی که می میرم خدا آیا بـهشتم می بری
تا بنگرم از رحمتت بـختم در آن فرخندگی
٭٭٭
این سیه کاسه گردون که تو وارون نگری
کی توان جان به سلامت تو زِ چنگش ببری
این سیه کاسه گردون که ببینـی شب و روز
ثابتت نیست کز این گردش آن دربـدری
٭٭٭
زین سیه کاسه وارونـه اگـر بـی خبری
گـر خبـردار شدی، صاحب علم و هنری
موج پُر حیله این کاسه کجا وکی بگذاشت
تا به سر منزل عقبـی خودت پـی ببـری
٭٭٭
ثابت نـمی توان کرد هر نیکی و بدی را
با خلق کج عقیده آن رسم خود سری را
یارب خودت نظر کُن بر حال راستگویـان
بر گمرهان بفهمان آن رسم کافری را
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 دی 1400 13:37
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حسن مصطفایی دهنوی 05 دی 1400 07:40
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید