« پرتو حُسن1 »
حُسن نیکوی تو هرگه ،که زِ من یاد کند
جان زندان شده ام را ، زِ غم آزاد کند
اثر حُسن تو را ، تا که بـبینم زِ بصر
دل ویران شده ام را ، دیگر آباد کند
دل بیو2 زده ام ،حُسن تو جوید به جهان
شاید آن حُسن تو ، باز این دل من شادکند
آن لب لعل تو را، تا نگرم نیست عجب
گر لب لعل من، از حُسن تو اوراد3 کند
حُسن شیرین نه عجب بود که فرهاد بدید
پرتو حُسن تو صد مرد ، چو فرهاد کند
داد از آن حُسن گرانمایه ،که جویا شده ام
بر دل سوخته ام ، کار چو جلاد کند
دل ویران شده ام ، را که کند امدادش
اگر آن حُسن تو ، بر این دلم امداد کند
این دل سوخته ام را نتوان غیر تو کس
مگر آن حُسن تو ، از لطف خود آباد کند
داد از این گردش دنیای دنی ،کز اثرش
هر چه نیکی بـنمودم ، به من ایراد کند
خوشتر از این نَـبُوَد در همه احوال بشر
مگر آندم که بشر ، نام تو را یاد کند
حُسن روز ازلی ،گرچه نصیبم شده است
می توانـد اثـرش در دلـم ایجـاد کند
حسن آن حُسن تو را ،گرچه به باطن بیند
ظاهرش را که ندید ، این همه فریاد کند
٭٭٭
1- جمال – نیکی 2- بید – کرمک 3- دعاها – ورد
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 05 بهمن 1400 22:00
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 06 بهمن 1400 06:27
درود ها
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید
خدایش رحمت کناد آمین
مروت خیری 06 بهمن 1400 12:42
درودها خدمت شما استاد..زنده باشید و سپاس از حضور شما
حسن مصطفایی دهنوی 07 بهمن 1400 07:31
سلام و درود استاد
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کناد ، آمین
جواد مرادی 06 بهمن 1400 21:48
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 07 بهمن 1400 07:31
درود ها
نظر لطف شماست
پاینده باشید