ازمن زبان به ذکر و صفاتت،به گفتگواست
از آب دیده ام، سر ودست مـرا وضو است
یارب عنایتـی ، که عبادت کنـم تو را
تا این سرم به ذکرتودرسجده و رکوع است
٭٭٭
این دل ، به شوق گلشن پُـر افتخار دوست
جویای آبشـار و لب جویبـار اوست
این دل نمرده است و شود زنده تـر به عشق
عشق اَربه حق بُود به جهان یادگار اوست
٭٭٭
سخن زِ معنویت ، هر که مثل یزدان گفت
و یا به راستی واز طرز فکر وایمان گفت
سخن به طرزحقیقت که گفته شد ،بشناس
عجب مدار ، اگر مـور یا سلیمان گفت
٭٭٭
این شوق آشنایـی من با تو چون شود
گر این دلم به شوق لقای تو خون شود
خود کی نشان دهی و به من صحبتی کنی
گر عمر من و ملک جهان واژگون شود
٭٭٭
علمی نمی توان یافت ، از فرد هرزه گویی
چون هرزه گو ندارد، علمی به گفتگویی
از هرزه گو مترسید ، خود باید آن بترسد
حرفش بُـوَد چو مویـی ، بیهوده گفتگویی
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 23 اسفند 1400 14:40
!درود
حسن مصطفایی دهنوی 24 اسفند 1400 06:34
درود ها
لطف دارید