آدم آن نیست ،که کارش همه باشد زِ کلک
بـی گناه آدمیان را ، بزنـد زجـر کتک
دغل و حیله و تزویر که آرَد به هـمه
تا بمیرد همه گویند که رفت آن به درک
٭٭٭
عالـم آدمیـت ، سـر بفرازد به فلک
آدمـی معنویـت را بنموده است محک
عالـم آدمیـت ، تجربه ها کرده ز علم
علم با تجربه اش برهمه کس کرده کمک
٭٭٭
دیو و پـری ، نام دو تا طایفـه است
آن زِشعورست و این بیخبر از هرچه هست
آن یکـی از عالـم بالا بُـَود
این که فـرو رفت ، در این خاک پست
٭٭٭
حـقّم که زِ دستــم برود هر چه بگویــم
کس حاکم حق نیست که من حقم وجویم
هر جا بروم حاکم حقگو به جهان نیست
هر چند که حقّم بود و حق و بگویــم
٭٭٭
بــرادر این چنین شــد کار دنیـــا
خطرهایــش در اول نیست پیــــدا
خطرهایـــش گـر اول دیــده می شــد
نـمی شــد آدمـی عاشـق به دنیــا
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 27 اسفند 1400 18:48
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حسن مصطفایی دهنوی 28 اسفند 1400 06:50
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خدایش رحمت کند ، الهی امین