ای من به فدای رُخ همچون قمر تو
قابل شَـوَم آیا به تصـدق به سر تو
من آب حیاتم بُـوَد از چشمه ی فیضت
وَز بخشش لعل لب همچون شکر تو
٭٭٭
در حیرتم از نطق و بیان و سخن تو
آیا به چه شکل است زبان و دهن تو
یارب تو حفاظت بنما بر سخن من
محزون نشود طوطی شکر شکن تو
٭٭٭
مـا وارد این در شده ایــم از نظـر تو
تا از در دیگر برسیـم باز بَـِر تو
راه دیگری نیست بر این قافلـه ی ما
این قافلـه مانـده بر این رهگذر تو
٭٭٭
گفتی تو حَـسن می نگرم من اثر تو
جویا شده ام حکمت علـم و هنر تو
چون مرغی و پرواز خودت را نشناسی
تیر و زِه من آمد ، به همان بال و پـَر تو
٭٭٭
دنیای بشر هـست چـو دیر کـهن تو
ثابت که ندیدم کجا شد وطن تو
ما آنچه شنیدیدم نبود و نـه بـدیدیم
دنیای قدیمی بُـوَد آن کلکش کُله تو
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 01 امرداد 1401 15:09
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حسن مصطفایی دهنوی 02 امرداد 1401 08:06
سلام و درود استاد
سپاس از حضور پر مهرتان
سربلند و پاینده باشید
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین