فریاد من بلند است ، یاران به هم بسازید
از بهـر خود سریها دیگر به هم نـتازید
اسـرار معرفت که رفت از میان مردم
غش و دغل بیامـد از بس که حُقه بازید
٭٭٭
ای دوست مـرا گـر طلبیدی به کنارد
من سـر نتوانـم به در آورد زِ کارد
دورم مکُن از خود که دگرباره پس ازمرگ
گـر باد غبـارم بـتوان در بـرت آرَد
٭٭٭
ای دوست تفقـد اگرت هست به یارد
بگذار که نقش تو به چشمش بگذارد
گر نقش تو بر لوح بصر دید غمش نیست
دیگر به چه جرأت بِـبرد شکوه به یارد
٭٭٭
گر زنده دل هستی ، بـطلب لطف خداید
آن لطف که بر زنده دلان نیمه شب آید
بر تخت سلیمان بزنـی تکیه زِ حشمـت
لطفش که شود شامل این طبع رساید
٭٭٭
آدم به ره دین ، زِ خدا هر چه بخواهـد
باید زِ تجمّل به جهان هر چه بکاهـد
این نکته بعید است ، زِ آسایش دنیـا
آن حُسن قیامت ، زِ خداونـد بخواهـد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 10 مهر 1401 14:49
!درود
حسن مصطفایی دهنوی 18 مهر 1401 06:49
درود ها استاد
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید
خداوند شاعر را رحمت فرماید ، الهی امین
دادا بیلوردی 11 مهر 1401 21:55
سلام استاد از احساستان لذت بردم
در ابیات زیر ( د) همان ( ت) است ؟
ای دوست مـرا گـر طلبیدی به کنارد(ت)
من سـر نتوانـم به در آورد زِ کارد(ت)
دورم مکُن از خود که دگرباره پس ازمرگ
گـر باد غبـارم بـتوان در بـرت آرَد
حسن مصطفایی دهنوی 18 مهر 1401 06:49
درود ها استاد گرانقدر
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید
خداوند شاعر را رحمت فرماید ، الهی امین