آه، آناستازیا دخترم (2)



آه، آناستازیا دخترم (2)

دخترم فرق دانشمندان با آدمهای عادی این است که نخست در حالت هر پدیده ای میاندیشند، دوم منظم میاندیشند ، سوم تا به یقین که بیشتر وقتها نسبیست نرسند، آرام نمی گیرند؛ تازه که منظورم همان ردیف چهارم است ،مدام بیافته هایشان تردید میکنند .اگر اینطور نباشد یعنی نسبت بیافته ی خود ، مغرور شده وعیب احتمالی در نظریه و یافته ی خود را فراموش کرده اند .یعنی همیشه یک فکرِ احتمالا ناقص را با خود حمل میکنند. چقدر دردناکست که انسان حامل دائمی و مغرورانه ی نادانی خود باشد!
هردوی ما یادمان باشد در آینده راجع واژگانِ بالا که بی محابا پرتاب کردم ، صحبت کنیم. اما همین دانشمند منظم اندیش گاهی دچار درهم اندیشی می شود وقتی می بیند کودکی سر چهار راه پشت چراغ قرمز ازو می خواهد و التماس میکند که فقط یک چسب زخم بخرد فقط یکی، دلش بدرد می آید و با خودش می گوید: کاش شاعر یا نویسنده بودم و این درد جانکاهت را تا عرش فریاد می زدم.اینجاست که اوهم مثل من و شما یک انسان عادی می شود .اصلا درینگونه موارد این حس نوع دوستی تقریبا همه ی مارا وادار به دلسوزی میکند .وجه مشترک همه یا اکثر ماست .ما به آن میگوییم انسان ...چو عضوی بدرد آورد روزگار... چون انسانیم ، برای عضو های دیگر قراری نمی ماند ماهم متاثر می شویم. که باین جمع همگون می گوییم جامعه ی انسانی. درین فکر هستیم که روزنامه فروش را می بینیم ؛ اوهم تقریبا وضع همین کودک را داردو با خرید یک روزنامه ومقداری چسب زخم که حالا فکر میکنیم مفید ترین کالای جهان را خریده ایم( یا آن دانشمند خریده است) راه میفتیم.
کمی حس رضایت داریم ولی هنوز این صحنه ها دارد مارا می آزارد درین لحظه ما با چارلی در فیلم عصر جدید وجه مشترک داریم؛ آن هنگام که آن کودک وزن وسگِ هرسه گرسنه و بناچار هرسه ولگرد را می یابد.درین فکر هستیم ، همراهِ ما که رانندگی نمی کند فرصت می کند روزنامه را ورق بزند و با حالتی که شاد از یافتن همفکر و متاثر از شعری که صحنه ی سر چهارراه زندگی را بطرز هنرمندانه ای بیان کرده است، اشاره بصفحه ی ادبی می گوید: ببین حسین چی گفته :اگر من همه ی چسبه زخمهای ترا بخرم نه زخم من خوب میشود ونه درد تو. چقدر زیبا و حکیمانه.
اما دخترم اجازه بدهید همینجا اثر این کلام زیبا را بررسی کنیم .ممکنست این شعر آنقدر روی ما اثر بگذارد و آنقدر آمادگی داشته باشیم که مدتها این فاجعه را در ذهنمان داشته باشیم ومرور دائمیش، درما موجب یک غصه ی دائمی شود وما یواش یواش بیک موجود افسرده تبدیل شویم. یا نه اتفاقا ازاین صحنه متاثر شویم واز سروده ی آقای پناهی بوجد بیاییم و موجب شود یک نوشته ی بهتری از خودمان بروز دهیم . یا فراتر برویم، مثل آن دانشمند علیرقم مزه ی شیرین و فراموش نشدنی، کمی بیرحمی بخرج بدهیم ازآن دل بکنیم و بدرستی این کلام زیبا تردید کنیم.( کارهای علمی دانشمند بازتاب منطقی جهان در دستگاه ذهن اوست اما بازتاب جهان در ذهن هنرمند در لفافه ی عاطفی بیرون می تابد ،که هنر نامیده می شود ،بعضی هردو بازتاب را از خود بروز می دهند. بعدا یک فصل درین باب صحبت میکنیم .
بچه چیزی درین واژگان زیبا تردید کنیم؟ راستی راستی انگار می خواهیم یک هنر مند خلاق بشویم !
چیزی که امروزه هنر مندان ما بوفور انجام می دهند . قالبها و فرم های بظاهر زیبا اختراع میکنند و واژگان بیچاره را با الگوی خود درآن میریزند و کوهی از آثار بظاهر نو ولی تکراری تولید میکنند که پس از مدتی تکرارش و شنیدن و دیدن این مجموعه جانکاه ، جامعه و اهل مطالعه را خسته می کند.
اینان چهار راه زندگی آن کودک و روزنامه فروش را نمیبینند، درد مندی و پریشان احوالی حسین را نمیبینند . این کلام زیبا و معروفیت غم انگیز بعد از مرگش را میبینندو پیش خودشان می گویند هنر یعنی اینکه ما ظرف دلخواه خودمان را بسازیم و کم و پیش این واژگان را در آن بریزیم. کافیست. و پارا فراتر می گذارند و گمان میکنند که نیماهم همین کاررا کرده است ونیز صادق هدایت . یک روش ابداع کرده اند و همان واژگان باستانی نیاکانمان را درآن ریخته و براحتی با یک چشم برهم زدن شهرت جهانی یافته اند. عده ای هم که خیلی جدی تر هستند و قیافه ی حق بجانب دارند وبدرستی می گویند تکرار هنر نیست وما خسته شده ایم ازهر نوع نظم تکراری خسته شده ایم . دست بخلاقیت و جراحی این واژگان میزنند . مثلا کلمه ی قلب را از جمله حذف و بجایش واژه ی بیربط درخت را می گذارند .اینها وقتی تکرار را نفی میکنند کار درستی میکنند ولی چون بکلمه بعنوان اصل نگاه میکنند نو آوری و خلاقیت را در معلول کردن نوشته می دانند . خدا بواژگان رحم کناد. اینان در نقاشی سر زرافه را بکمر کرگدن پیوند میزنند وهمین شیوه غزل هم دارندو نامش پست مدرن است. چه چیزی مایه ی هنرست؟ واژه ؟ رنگ؟ یا ... ؟اخیرا دیدم عده ای بکلمه( اصالت) داده اند . یعنی این کلمه های قراردادی که اساس هر نوشته ای را تشکیل می دهند ، اتفاقا در زبانهای مختلف بشکل های مختلف در آمده اند وحتی باندیشه ی خود یک عظمت کاذب بخشیده اند .مکتب اصالت کلمه
آه دخترم خسته شدی! چقدر حرف زدم؟ از چهارراه نباید رد میشدیم حواسمان نبود . اشتباهی آمدیم . هوا تاریک شد ، برمی گردیم.

ادامه دارد....

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 300 نفر 427 بار خواندند
کرم عرب عامری (28 /10/ 1394)   | سیدمحمدجواد هاشمی (28 /10/ 1394)   | علیرضا خسروی (12 /11/ 1394)   | عظیم صوفی (18 /12/ 1394)   | حسن کریمی (21 /12/ 1394)   | محمد مولوی (18 /03/ 1399)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا