یکی میره که فرداشو بسازه
یکی پابسته ی تقدیر میشه
هوای پرزدن توی سرش نیست
به جای هردوتاشون پیر میشه
کسی که محرم دنیاش بوده
دراورده دمار از روزگارش
گذشته از تموم عهدهاشون
زده پای همه قول و قرارش
شبا می میره و هی زنده میشه
هماغوش تب و خوابای شومه
هنوزم که هنوزه باورش نیست
که هرچی بینشون بوده تمومه
به کی درداشو می تونه بگه باز؟
یه عالم حرف مونده توی سینه ش
چطور ورداره راحت عکسشونو
یهو از روی تصویر زمینه ش؟
یه عمره ساخته هر روز و شب با
هیاهوی غریب آرزوهاش
دلش تنگه، حواسش نیست اصلا
به برفایی که لم دادن به موهاش
به فکر اینه که برگرده یک شب
یهویی، بی خبر، پای پیاده
بگه دلتنگتم؛ مثل همیشه
امیدش رو هنوز از دس نداده
همش پیش خودش تکرار کرده
که واسه ناامیدی خیلی زوده
ولی حالا دلش هی داره میگه
که اون از اولم عاشق نبوده
نداره مرهمی دردش، تنش هست
نمایشگاهی از زخمای تازه
تموم آرزوهاشونو انگار
قراره که خودش تنها بسازه
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 14 آذر 1400 18:02
.مانا باشید و شاعر
شقایق رضازاده 15 آذر 1400 18:34
ممنون از لطف شما
محمد مولوی 15 آذر 1400 17:57
شقایق رضازاده 15 آذر 1400 18:35