چه نیازی به دختر غربی؟
دلبر موطلایی ات بودم
گور بابای نقل و شیرینی
قند پهلوی چایی ات بودم
زخم میشد همیشه زانوهات
توی بازی زمین که میخوردم
بارها منچ و زو و سک سک را
با تقلب رساندنت بردم
زنگ آخر که دیرتر میخورد
غصه ای مینشست کنج دلت
امتحان های ماه دی میکرد
سخت دلتنگ و خسته و کسلت
خواب میشد سیاهِ چشمانت
پشت گوشی غزل که میخواندم
روزها درس و مشق و مدرسه را
دست در دست عشق پیچاندم
عاشقم بودی و نمی دیدی
روز دیدارمان چه میپوشم
کوچه ها را پیاده میگشتیم
با همان مقنعه و روپوشم
با همین کارهای ساده مرا
چندسالی اسیر خود کردی
ذره ای هم به تو نمیآمد
این لباس گشاد نامردی
توی شبهای تار زندگیم
سالها ماه روشنم بودی
کاشکی عین بچگی هامان
عاشق چین دامنم بودی
با پسرهای تخس این کوچه
غیرتی شو، دوباره دعوا کن
وقت ناراحتی و غم با من
باز مثل گذشته ها تا کن
کاش خانه دوباره پر بشود
از هیاهو و خنده و شادی
خاله بازی کنیم و هی برویم
توی نقش عروس و دامادی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 23 اسفند 1402 14:01
درود بر شما
شقایق رضازاده 23 اسفند 1402 21:19
ممنونم از لطفتون جناب عاجلو????????
یاسر قادری 23 اسفند 1402 20:46
زیبا و دلنشین بود بانو
شقایق رضازاده 23 اسفند 1402 21:20
زنده باشید، ممنون????
الیاس امیرحسنی 24 اسفند 1402 00:16
بسیار زیبا و دلنشین سرودید????????????????????????
محمود فتحی 24 اسفند 1402 16:08
درود برشما