اشک رایگان

اشک رایگان (برگرفته از مثنوی)
مردی عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.
گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟
عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل
آن سگی میمرد، گریان آن عرب
اشک می بارید و می گفت از کرب
سائلی بگذشت و گفت این گریه چیست
نوحه و زاری تو از بهر کیست
گفت در ملکم سگی بُد نیک خو
نک همی میرد میان راه او
روز، صیادم بُد و، شب پاسبان
شیر نر بود او، نه سگ، ای پهلوان
گفت رنجش چیست زخمی خورده است
گفت جوع الکلب زارش کرده است
گفت صبری کن بر این رنج و مرض
صابران را فضل حق بخشد عوض
بعد از آن گفتش که ای سالار حُرّ
چیست اندر پشتت این انبان پُر
گفت نان و زاد و لوتِ دوش من
می کشم از بهر قوتِ این بدن
گفت چون ندهی بدین سگ نان و زاد
گفت تا این حد ندارم مهر و داد
دست ناید بی‌درم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان
گفت: خاکت بر سر ‌ای پرباد مشک
که لب نان پیش تو بهتر ز اشک!

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 838 نفر 1518 بار خواندند
علیرضا خسروی (18 /02/ 1395)   | حسن کریمی (09 /03/ 1395)   | محمد مولوی (18 /03/ 1399)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا