در گوشه ی قلبم ، به آرامی نشستی
دل بی بهانه ، بر تپش های تو بستم
یلدای تکراری و کابوس شبم را
در انتظار وعده ی فردا ، نشستم
در واپسین تردید تلخ زیر باران
اشک تو را دیدم ، غرورم را شکستم
در التماس شعله های گنگ عصیان
سیب هوس را چیدم و از خود گسستم
افتادم از اوج نگاه تو ، اگرچه
دروازه ی عشق تو را ، هرگز نبستم
از من بجز یک حس سردرگم چه مانده ؟
من در قمار چشم تو ، بازنده هستم
ای مرگ ، تابوتی برایم کن مهیا
من بغض خیس آرزوی دوردستم
تاوان تلخ قصه ی "یاس خیال "م
اشکی که از مژگان چکیده روی دستم.
م.ج. یاس خیال 1395.03.09
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
حمیدرضا عبدلی 12 خرداد 1395 05:45
با سلام استاد بسیار عالی
علیرضا خسروی 12 خرداد 1395 10:23
درود بر شما استاد گرامی
به دقت خواندم ولذت بردم
پاینده باشید بزرگوار
طلعت خیاط پیشه 14 خرداد 1395 22:18
اشک تو را دیدم غرورم را شکستم
قلمتان گلباران
پرستش مددی 24 خرداد 1395 12:52
بسیار زیبا بود استاد ..درود بر شما