تو از بغضی که پشت پنجره مانده ، چه میدانی ؟
تو از انبوه غم در اشک ناخوانده ، چه میدانی ؟
تو از تکرار تلخ روزهای سرد پاییزی
که گامش شاخه ام را سخت لرزانده ، چه میدانی ؟
تو از ابر پریشان کدورت ، پشت دلتنگی
که جاپای مرا با اشک پوشانده ، چه میدانی ؟
تو از آهنگ حسرت ، پشت هیچستان باور که
مرا در خاطرات کوچه ، گریانده ، چه میدانی ؟
تو از جام مونالیزای راز آلود چشمی که
مرا از شوکران عشق نوشانده ، چه میدانی ؟
سر ناسازگاری داری اما خواهش چشمت
مرا در کوره ی تردید سوزانده ، چه میدانی ؟
خدا تا لهجه ی سیب نگاهت را تصور کرد
مرا تا ژرفنای دلهره رانده ، چه میدانی ؟
رها کردی مرا در مسلخ یاس خیالم ، وای .....
تو از یک توده ی بدخیم جامانده ، چه میدانی ؟
محمد جوکار " یاس خیال" 1396.04.13
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
میرعبدالله بدر ( قریشی) 06 امرداد 1396 14:21
سلام و درود بر شما شاعر فرزانه
به به که چه زیبا و دلنشین سروده اید !
بی نهایت عالی
برقرار باشید.
مهدی صادقی مود 08 امرداد 1396 21:17
به به
بسیار زیبا سروده اید جناب جوکار عزیز
لذت بردم
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 13:32
☆☆☆☆☆