دانه حسرت
زمانه جز شرنگ غم به کام ما نمی ریزد
شرابی غیر خون دل به جام ما نمی ریزد
نمی بینی مگر تاس فریب و مکر هستی را
که حتی قرعه قسمت به نام ما نمی ربزد
فغان از آسمان زیرا به فصل برکه و باران
شب مهتاب خود را روی بام ما نمی ریزد
نمی خواند خروس آواز هنگام سحرگه را
پر و بالی اگر در صبح و شام ما نمی ریزد
من از عهد و وفای چرخ لاکردار فهمیدم
که داروئی برای التیام ما نمی ریزد
مشو غافل از این دست بخون آلوده خاکی
که غیر از دانه حسرت به دام ما نمی ربزد
اجل دنبال اولاد بشر همواره می گردد
نمک جز روی زخم ناتمام ما نمی ریزد
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 28 امرداد 1399 10:42
لطیف و دلنشین
مسعود مدهوش 28 امرداد 1399 11:05
درود اهورامزدا نثار استاد معصومی باد
غزلی زیبا و گیرا
منصور آفرید 28 امرداد 1399 12:42
سلام بر استاد معصومی عزیز واقعا عالیست
بهنام حیدری فخر 28 امرداد 1399 13:57
درود بر شما استاد گرانقدر جناب معصومی ادیب بزرگوار
مثل همیشه بسیار زیبا و ظریف و دلنشین سرودید
شاد و پیروز و سربلند باشید گرامی
کاویان هایل مقدم 28 امرداد 1399 16:20
بسیار ساده و روان استاد، واقعا لذت بردم
علی رفیعی 28 امرداد 1399 21:58
سلام
عرض ادب و احترام استاد گرانقدرم
دستمریزاد بزرگوار
در پناه خدا پاینده و پیروز باشید
مینا تمدن خواه 28 امرداد 1399 22:33
درودها نثارتان استاد بزرگوار
بسیارعالی و دلنشین
دستمریزاد
قلم توانا و طبع روانتان مستدام
اجل دنبال اولاد بشر همواره می گردد
نمک جز روی زخم ناتمام ما نمی ریزد
روزبه آریا 28 امرداد 1399 23:23
درود بر شما استاد
بسیار زیباست
معین حجت 29 امرداد 1399 11:06
دست مریزاد جناب معصومی ...
سروده های شما انصافا یکی از یکی نیکوتر ،همیشه از خوانش سروده های بی نقص شما سرشار لذت میگردم ...
خداوند حفظتان کند دوست بزرگوارم
محمد رضا درویش زاده 29 امرداد 1399 13:09
بسیار زیبا استاد هم آموختم هم بسی لذت بردم رفیق نازنین