اشراق عشق
آنکه از چشمان بی تابی سرشکی ناب ریخت
ناز پلک مست شهلای تو را هم خواب ریخت
خوش که در خاطر بماند آنچه می بینم تو را
پرتوی از آسمان ها چشمه ای مهتاب ریخت
پهنه ی دریا که صد زورق نشانش کرده بود
موجی از اختر که اقیانوس را سیماب ریخت
کاش می شد کوچه ها لبریز عطرت می شدند
کاش می شد پیش پایت گوهری نایاب ریخت
قصه ی نیلوفرت را کرد و یادی از نسیم
آنچه پای ساقه ها در بستر مرداب ریخت
بر نمی دارم سر از راهت که با اشراق عشق
از چکاد مهر و ماهت هیبت محراب ریخت
مانده از پرچین حسرت نغمه ی حلقوم درد
چون شبآویز ی که در ویرانه ای خوناب ریخت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 09 آبان 1399 13:50
درود بر شما
بهنام حیدری فخر 09 آبان 1399 15:48